۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

هرگز نمی‌توانیم از سیاستمدارها توقع داشتة باشیم ما را بازی ندهند، این ما هستیم که نباید بازی بخوریم.

همیشه باید مراقب بمب‌های خبری باشیم! وقتی در محافل و رسانه‌ها بر روی خبر خاصی تمرکز می‌شود یا پیوسته از شخص خاصی نقل قول می‌شود، باید به سرعت وارد فاز تحلیل شویم. قبل از دنبال کردن اخبار و تن در دادن به موج خبری ایجاد شده، باید فکر کنیم که خبر منتشر شده تا چه حد مهم است؟ برای چه کسانی منفعتی در پی دارد و چه دست‌آوردی برای جامعه می‌تواند داشته باشد؟ سعی می‌کنم در این نوشتار موضع‌گیری‌های هاشمی رفسنجانی را در قبال اعتراضات مردم ایران با توجه به موقعیتش در دستگاه حاکم، به شیوه‌ای ساده بررسی کنم. متاسفانه اعتراضات از جانب او ضربه‌های بزرگی خورده است که البته قابل جبران است.

دقت کنید که مهم‌ترین نکته این است که یاد بگیریم تحلیل کنیم و هیجان‌زده نشویم. لازم نیست که حتما به نتیجه‌ای مطلق برسیم. لازم نیست نتیجه تحلیل‌مان را مقدس بدانیم. همچنین اگر بعدها متوجه شدیم که تحلیلی نادرست داشته‌ایم، چیزی از دست نرفته است. مهم این است که این نتیجه نادرستی است که خودمان به آن رسیده‌ایم. بهتر از نتیجه درستی است که ناآگاهانه و با پیروی کورکورانه از دیگران به دست می‌آید. چرا بهتر است؟ چون اگر آن رویه را برگزینیم، حتما گرفتار نتایج از پیش تعیین شده‌ای می‌شویم که در قالب بمب‌های خبری به ما تزریق می‌شوند. نتایجی که ممکن است تا حد زیادی به ضرر ما باشند.

اما برگردیم به آقای هاشمی. در نظر بگیرید که شما آقای اکبر هاشمی رفسنجانی هستید. از پیش از انقلاب اسلامی، مصائب زیادی برای به ثمر رسیدن انقلاب تحمل کرده‌اید. و پس از آن هم بارها وجدان خود را زیر پا گذاشته‌اید و شاهد و شاید مجری جنایاتی هولناک بوده‌اید که بازگوکردنشان صفحه‌ای به بلندای سی‌وچند سال تاریخ می‌طلبد. شما یار غار بنیان‌گذار جمهوری اسلامی بوده‌اید. شما چندین دهه نفر اول مملکت بر سر زبان‌ها بوده‌اید. همه می‌گفتند درست است که خامنه‌ای رهبر است، اما مملکت دست هاشمی است.

حال در نظر بگیرید که در دورانی موسوم به اصلاحات، معادلاتی که شما چیده‌اید با توجه به آگاهی مردم، بی اعتبار می‌شوند. نظامی که تا کنون تمام‌عیار برای شما بود، در خطر می‌افتد. گروه‌های رادیکال در داخل نظام برای مقابله با این خطر ایجاد می‌شوند و تمرکز قدرت به مراکزی متمایل می‌شود که کمتر در دسترس شما است. شما چه می‌کنید؟ آیا غیر از این است که سعی کنید به شیوه‌ای از فروپاشی نظام ممانعت کنید و در عین حال از خارج شدن قدرت از دست خودتان جلوگیری کنید؟ شما در این بازی دو نوع خطر را احساس می‌کنید. برای مبارزه با این خطرها چه راهکار عملی دارید؟ حال در نظر بگیرید که با روی کار آمدن کسی چون محمود احمدی نژاد، کفه ترازو به ضرر شما سبک می‌شود. شما مورد هجوم آماج تهمت‌ها در بین مردم هستید. از طرفی دیگر هم رادیکال‌ها در حال تسخیر کامل قدرت هستند. چاره چیست؟

وقتی احمدی‌نژاد در دور اول بر سرکار آمد، شاید هاشمی فکرش را هم نمی‌کرد که رئیس‌جمهور جدید و اطرافیانش تا این حد به دنبال یک‌دست کردن قدرت و حذف او از صحنه تصمیم‌گیری کلان باشند. او از اصلاحات ضربه خورده بود. اشرافی‌گری خاندان هاشمی در زمان اصلاحات بر سر زبان‌ها افتاد. احمدی‌نژاد هم در دور اول ریاست جمهوری‌اش بر آن دامن زد. کار به جایی رسید که احمدی‌نژاد با تکیه بر این موضوع که مردم از این اشرافی‌گری باخبرند، در مناظره تلویزیونی با یکی از رقیبانش پرسید: "پسرهای آقای هاشمی در این مملکت چه‌کار می‌کنند؟" این روند مرگ‌بار حذف هاشمی از تسلط کامل بر قدرت برای او آزاردهنده بوده است. با این حال او صبر کرد تا وقت عمل فرا برسد.

به نظر شما در چنین شرایطی، آیا بهترین فرصت برای بازگشتن به راس قدرت، قرار گرفتن مردم و اصلاحات در برابر قدرتِ جناح اصول‌گرا نبود؟ اگر هاشمی در نقش میانجی و مصلحی ظاهر می‌شد که می‌توانست قدرت را از گزند خشم مردم در امان دارد، آنگاه می‌توانست از جناح مسلط بر قدرت امتیاز بگیرد و آرام آرام همان هاشمی سال‌های نه چندان دور شود. اما چگونه باید این کار را انجام دهد؟ او چگونه می‌تواند اعتماد مردم را کسب کند؟ اگر شما باشید چه‌کار می‌کنید؟ این یک معامله ساده است. مردم به ابزار نیاز دارند و او یک ابزار قوی است. با حمایت از کاندیداهای اصلاح‌طلب که از دیدگاه مردم تنها کورسوی امید برای آغاز یک تحول کوچک هستند، می‌شود توجه مردم را به خود جلب کرد. مردم می‌گویند: "از او و اصلاح‌طلب‌ها استفاده می‌کنیم تا به مقصودمان برسیم. این‌ها بهانه هستند." همین بهانه، می‌توانست منجر به امتیازهایی برای هاشمی شود. البته هاشمی باید مراقب می‌بود که جایگاه پدرخوانده‌وارش را حفظ کند و هیچ‌گاه صریح و آشکار موضع‌گیری نکند. او باید کسی می‌بود که رفتارش به نفع همه باشد و کسی را نیازارد تا هم نظام بماند(در مقابل نظام قرار نگیرد) و هم به راس قدرت بازگردد. بنابراین هاشمی سعی کرد خود را حامی اصلاحات نشان دهد. در ابتدا خودش رسما اشاره‌ای نکرد، اما کسانی بودند که همه جا این را برایش جار بزنند! دقت کنید که این «جار زدن» موضوع این بحث است. این یک کار رسانه‌ای کلان است که به واسطه پول و افرادی که او مامور هزینه کردن آن برای رسیدن به هدف می‌کند، قابل انجام است. مثلا کم کم در رسانه‌ها اخباری شنیده می‌شوند که ناخود‌آگاه هاشمی را در مقابل احمدی‌نژاد و حامی اصلاحات نشان می‌دهند. سپس با تحکیم این خبر غیر مستقیم در ناخود‌آگاه مردم، اخبار دیگری برای قدم گذاشتن به فاز بعدی تولید می‌شوند. اخباری با تیترهایی چون "هاشمی رفسنجانی: دولت می‌توانست بهتر از اینها کار کند." و سپس دلارها به سرعت تبدیل به آماج تیترهای اینچنینی در اخبار رسانه‌ها می‌شوند و پس از مدتی، دیگر کاملا جا می‌افتد که هاشمی یک ابزار مهم برای مردم است.

و اما بعد از انتخابات سال 88، ماجرا به کلی عوض شد. ورق به طرز معجزه‌آسایی به نفع هاشمی برگشت. موسوی و کروبی کوتاه نیامدند و مردم به خیابان‌ها ریختند. این صحنه‌ای است که در آن هاشمی می‌تواند وارد عمل شود. با حمایت تلویحی از مردم معترض، به کسانی که قدرت را از دستش ربوده‌اند اشاره می‌کند که بروید کنار و فرمان را به من بسپارید! باز شاید هاشمی تصور نمی‌کرد که اوضاع تا به این حد وخیم شود. تصور نمی‌کرد که احمدی‌نژاد و اطرافیانش حتی به قیمت ریخته‌شدن خون مردم در خیابان و شکسته شدن تابوی اعتراض گسترده خیابانی هم حاضر به بازی دادن هاشمی در قدرت نشوند. و باز او شاید تصور نمی‌کرد که با این شرایط، باز هم مردم کوتاه نیایند. جوانه امیدی که برای او روییده بود، در حال پژمرده شدن بود! حال اگر شما باشید در این شرایط چه می‌کنید؟ مردم اصل نظام را نشانه رفته‌اند و شما هرگز راضی به فروپاشی نظام نیستید. از طرفی دیگر افراد مسلط بر قدرت هم به هیچ عنوان ذره‌ای کوتاه نمی‌آیند. آنها حتی ممکن است از این فرصت استفاده کنند و با قرار دادن شما در مقابل نظام، به طور کامل شما را حذف کنند. اگر شما باشید چه می‌کنید؟ هاشمی قدم به عقب گذاشت و منتظر فرصتی دیگر شد. او بهترین گزینه را برگزید. اگر لجاجت می‌کرد، به طور کامل کنار گذاشته می‌شد و این بار حتی امکانات و پولش را هم به مرور از او می‌گرفتند. در این صورت دیگر نمی‌توانست بمب خبری بسازد. افرادش از دور او پراکنده می‌شدند و بازی را قطعا واگذار می کرد. او ترجیح داد برود وزخم‌هایش را تیمار کند تا فرصت مناسب دیگری پیش بیاید.

اما در این میان، مردم معترض نه تنها از او هیچ بهره‌ای نگرفتند، بلکه او نقش «ترمز» را برای آنها بازی کرد. بمب‌های خبری باعث می‌شد چشم‌ها به دهان او خیره شوند و امیدی کاذب نسبت به او ایجاد شود که این امید باعث می‌شد حرکت مردم کند شود و به آینده موکول شود. در زمانی که سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی عملی لحظه به لحظه‌اش حیاتی بود، او حتی اگر فقط یک‌بار سر راه حرکت صحیح مردم قرار گرفته باشد، آسیب بزرگی وارد آورده است. همان یک‌بار ممکن بود قدم بزرگی برداشته شود که بعد از آن برداشته نشد.

اگر روز اول همه نسبت به حضور هاشمی نگاه تحلیلی داشتیم، اگر گرفتار بمب‌های خبری نمی‌شدیم، شاید با تکیه بر یک محیط ذهنی سالم‌تر از خود می‌پرسیدیم: " هاشمی می‌تواند ابزار مناسبی باشد؟" آنگاه به احتمال زیاد حرکت ما حساب‌شده تر می‌بود. اکنون هم همکن است همان «جارزن‌ها» به شیوه‌ای ماهرانه و غیر مستقیم به دنبال جلب آبرو و اعتماد باشند. مثلا اتفاقات یا محافلی ایجاد کنند که در ظاهر همراه با مردم هستند تا بعد‌ها با پیوستن تدریجی هاشمی به آن محافل، زمینه برای اقدام در فرصت بعدی فراهم شود. هرکسی در این میان به سود خودش بازی می‌کند. سیاست‌مدارها منافع شخصی و جناحی سیاسی دارند. اما مردم منافع اجتماعی را می‌طلبند. مردم باید هوشیار باشند که هرگز از منافع خود کوتاه نیایند. نباید هدف‌ها قربانی ابزارهایی شوند که ممکن است یک دام سیاسی ماهرانه باشند.

درنهایت باید بگویم این تحلیل ساده تنها یک مثال قابل فهم بود که بتوانم منظورم را از پرداختن به خطر بمب‌های رسانه‌ای بیان کنم و اصراری بر درست بودنش نیست. این بمب‌های رسانه‌ای همه‌جا هستند و سرمایه‌دارها و سیاستمداران آنها را همه روزه در همه جای جهان ایجاد می‌کنند و در کنارشان به منافع خود می‌رسند. اما مملکت ما در شرایط حساسی قرار دارد. ما در جایی نیستیم که اینگونه بازی بخوریم. الان نه! الان وقت این بازی خوردن‌ها نیست. یادمان باشد که هرگز نمی‌توانیم از سیاستمدارها توقع داشته باشیم که ما را بازی ندهند بلکه تنها این ما هستیم که نباید بازی بخوریم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر