امروز با یکی از دوستام در مورد تعطیلات عید و فعالیتهایی که در این مدت انجام دادیم صحبت میکردم. وقتی داشت با ولع از شکار کبک و آهو و صحنه تیرخوردنشون تعریف میکرد، همه چیز در یک لحظه ایستاد، صحنه پاک شد و یک صفحه سفید که علامت سوال بزرگی روی آن نقش بسته بود، جایگزین تصاویر آدمها و ماشینها و ساختمانهای کثیف شهر که خود نمادی از حضور انسان در این نزدیکیها هستند، شد.
مجوز این قتل عام از کجا صادر میشود؟ بله همه میدانیم انسان گوشت هم میخورد و برای رفع نیاز بدنش از بدن جانداران دیگر تغذیه میکند. من هم هرگز با دیدن یک شیر درنده در حال دریدن یک آهوی زیبا چنین علامت سوالی در ذهنم نقش نبسته بود. بارها از کنار کشتارگاه رد شدهام و با این که میدانستم آنجا چه خبر است بازهم جایی برای سوال پرسیدن نبود چون پاسخ روشن است: "نیاز و رفع نیاز."
اما ریشه دست زدن به عملی چون کشتار حیوانات زیبا و آزاد فقط از سر تفریح و یا به دنبال یافتن آفرینی کاذب از زبان یک تحسین کننده کوتهفکر چیست؟
شاهان شکار میکردهاند!
شاهان قتل عام هم میکردهاند. البته شکار در گذشته نوعی نیاز بوده است و پرورش حیوانات خوراکی چندان مرسوم نبوده است. برای همین شکارچی بودن و شکارچی خوب بودن، مایه تحسین بوده است. اما شاهان میبایست خوب شکار میکردند تا هم قوه قهریهاشان به نمایش گذاشته شود و هم مورد تحسین واقع شوند. شاهان، خانها و قدرتمندان سنتی، نیاز را به تفریحی وحشیانه تبدیل کردند که منجر به خاموشی کبکی خوشخرام و آوازهخوان و شاد میشود که خاموشیاش هیچ گرسنهای را سیر نمیکند و در راستای ارضای طبیعی هیچ میلی در هیچ جانداری نیست. این خاموشی ناسزایی زشت از زبان آن شکارچی به هستی است!
بشر به طور طبیعی از کشته شدن یک جاندار و ضجه زدن و دست و پا زدن آن لذت نمیبرد بلکه متحمل رنج هم میشود. اگر به کشتارگاه نرفتهاید، حتما یک بار بروید تا آن رنج را از نزدیک احساس کنید. حتی زمانی که یک سوسک را از سر ناچاری بکشیم، قطعا صحنهای که یک سوسک مرده را نشان میدهد، جدا از چندشآور بودنش، یک ناگواری دیگر هم در پی دارد که همان احساس نامطلوب طبیعی است که بشر به هنگام بیجان شدن یک جاندار حس میکند. البته در هنگام دفع خطر ممکن است در یک لحظه آن احساس را به دلیل شیرینی حس رهایی از خطر متوجه نشویم اما هرگز نمیتوانیم وجودش را منکر شویم!
حال چه میشود که در لحظه اصابت تیر به سینه یک کبک زیبا، شکارچی به جای اینکه غمگین شود جست و خیز میکند و دیگران برایش دست میزنند؟ پاسخ به نظر من این است:
بستر بزمگونه شکار کردن از سر تفریح که میراث نامبارک شاهان است، همچون مخدری عمل میکند که کارش قبولاندن جو غالب بر انسان است. جوی که با همه ناگواری لحظه دست و پا زدن کبک، موجب میشود که خندهای کاذب بر لبان شکارچیان نقش ببندد. گواه کاذب بودنش این است که شکارچیان پس از شکار، گاه و بیگاه از دلسوزی و رحمی که بر شکارشان داشتهاند سخن میگویند. آنها در لحظه شکار همیشه فریاد شادی سر میدهند و لبخند میزنند. این دلسوزی و شفقت برای لحظههایی است که دیگر خبری از جو بزمهای شاهانه نیست. این آدمیت ناب است که در غیاب آن مخدر خود را نشان میدهد.
اما پس از خاموشی آن کبک خرامان دیگر چه سود؟ ای کاش تلاش کنیم که شکار حیوانات از سر تفریح متوقف شود. برای این کار باید شکارچیان را نکوهش کنیم و کاری کنیم که تا دست به تیر میبرند، واژه قتل در ذهنشان تداعی شود. باید مواظب بود که اگر روزی ناخواسته در بزم شکاری حاضر شدیم، برای کسی دست نزنیم و مغلوب جو مخدر شکار نشویم.
پی نوشت:
1- یک ترانه قدیمی لری هست که میگه: "تفنگ حیفه که آهو بکشی آهو قشنگه. تفنگ حیفه بکشی کوک کوهی رنگارنگه"
کوک = کبک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر