۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه
ما موشهای آزمایشگاهی
۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه
خرداد 88 یا دوم خرداد؟
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۱, یکشنبه
یه نفر کله خورده اونم از یه بچه 4 ساله
۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه
داستان من و گاوم ( قسمت پنجم )
۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه
هرگز نمیتوانیم از سیاستمدارها توقع داشتة باشیم ما را بازی ندهند، این ما هستیم که نباید بازی بخوریم.
همیشه باید مراقب بمبهای خبری باشیم! وقتی در محافل و رسانهها بر روی خبر خاصی تمرکز میشود یا پیوسته از شخص خاصی نقل قول میشود، باید به سرعت وارد فاز تحلیل شویم. قبل از دنبال کردن اخبار و تن در دادن به موج خبری ایجاد شده، باید فکر کنیم که خبر منتشر شده تا چه حد مهم است؟ برای چه کسانی منفعتی در پی دارد و چه دستآوردی برای جامعه میتواند داشته باشد؟ سعی میکنم در این نوشتار موضعگیریهای هاشمی رفسنجانی را در قبال اعتراضات مردم ایران با توجه به موقعیتش در دستگاه حاکم، به شیوهای ساده بررسی کنم. متاسفانه اعتراضات از جانب او ضربههای بزرگی خورده است که البته قابل جبران است.
دقت کنید که مهمترین نکته این است که یاد بگیریم تحلیل کنیم و هیجانزده نشویم. لازم نیست که حتما به نتیجهای مطلق برسیم. لازم نیست نتیجه تحلیلمان را مقدس بدانیم. همچنین اگر بعدها متوجه شدیم که تحلیلی نادرست داشتهایم، چیزی از دست نرفته است. مهم این است که این نتیجه نادرستی است که خودمان به آن رسیدهایم. بهتر از نتیجه درستی است که ناآگاهانه و با پیروی کورکورانه از دیگران به دست میآید. چرا بهتر است؟ چون اگر آن رویه را برگزینیم، حتما گرفتار نتایج از پیش تعیین شدهای میشویم که در قالب بمبهای خبری به ما تزریق میشوند. نتایجی که ممکن است تا حد زیادی به ضرر ما باشند.
اما برگردیم به آقای هاشمی. در نظر بگیرید که شما آقای اکبر هاشمی رفسنجانی هستید. از پیش از انقلاب اسلامی، مصائب زیادی برای به ثمر رسیدن انقلاب تحمل کردهاید. و پس از آن هم بارها وجدان خود را زیر پا گذاشتهاید و شاهد و شاید مجری جنایاتی هولناک بودهاید که بازگوکردنشان صفحهای به بلندای سیوچند سال تاریخ میطلبد. شما یار غار بنیانگذار جمهوری اسلامی بودهاید. شما چندین دهه نفر اول مملکت بر سر زبانها بودهاید. همه میگفتند درست است که خامنهای رهبر است، اما مملکت دست هاشمی است.
حال در نظر بگیرید که در دورانی موسوم به اصلاحات، معادلاتی که شما چیدهاید با توجه به آگاهی مردم، بی اعتبار میشوند. نظامی که تا کنون تمامعیار برای شما بود، در خطر میافتد. گروههای رادیکال در داخل نظام برای مقابله با این خطر ایجاد میشوند و تمرکز قدرت به مراکزی متمایل میشود که کمتر در دسترس شما است. شما چه میکنید؟ آیا غیر از این است که سعی کنید به شیوهای از فروپاشی نظام ممانعت کنید و در عین حال از خارج شدن قدرت از دست خودتان جلوگیری کنید؟ شما در این بازی دو نوع خطر را احساس میکنید. برای مبارزه با این خطرها چه راهکار عملی دارید؟ حال در نظر بگیرید که با روی کار آمدن کسی چون محمود احمدی نژاد، کفه ترازو به ضرر شما سبک میشود. شما مورد هجوم آماج تهمتها در بین مردم هستید. از طرفی دیگر هم رادیکالها در حال تسخیر کامل قدرت هستند. چاره چیست؟
وقتی احمدینژاد در دور اول بر سرکار آمد، شاید هاشمی فکرش را هم نمیکرد که رئیسجمهور جدید و اطرافیانش تا این حد به دنبال یکدست کردن قدرت و حذف او از صحنه تصمیمگیری کلان باشند. او از اصلاحات ضربه خورده بود. اشرافیگری خاندان هاشمی در زمان اصلاحات بر سر زبانها افتاد. احمدینژاد هم در دور اول ریاست جمهوریاش بر آن دامن زد. کار به جایی رسید که احمدینژاد با تکیه بر این موضوع که مردم از این اشرافیگری باخبرند، در مناظره تلویزیونی با یکی از رقیبانش پرسید: "پسرهای آقای هاشمی در این مملکت چهکار میکنند؟" این روند مرگبار حذف هاشمی از تسلط کامل بر قدرت برای او آزاردهنده بوده است. با این حال او صبر کرد تا وقت عمل فرا برسد.
به نظر شما در چنین شرایطی، آیا بهترین فرصت برای بازگشتن به راس قدرت، قرار گرفتن مردم و اصلاحات در برابر قدرتِ جناح اصولگرا نبود؟ اگر هاشمی در نقش میانجی و مصلحی ظاهر میشد که میتوانست قدرت را از گزند خشم مردم در امان دارد، آنگاه میتوانست از جناح مسلط بر قدرت امتیاز بگیرد و آرام آرام همان هاشمی سالهای نه چندان دور شود. اما چگونه باید این کار را انجام دهد؟ او چگونه میتواند اعتماد مردم را کسب کند؟ اگر شما باشید چهکار میکنید؟ این یک معامله ساده است. مردم به ابزار نیاز دارند و او یک ابزار قوی است. با حمایت از کاندیداهای اصلاحطلب که از دیدگاه مردم تنها کورسوی امید برای آغاز یک تحول کوچک هستند، میشود توجه مردم را به خود جلب کرد. مردم میگویند: "از او و اصلاحطلبها استفاده میکنیم تا به مقصودمان برسیم. اینها بهانه هستند." همین بهانه، میتوانست منجر به امتیازهایی برای هاشمی شود. البته هاشمی باید مراقب میبود که جایگاه پدرخواندهوارش را حفظ کند و هیچگاه صریح و آشکار موضعگیری نکند. او باید کسی میبود که رفتارش به نفع همه باشد و کسی را نیازارد تا هم نظام بماند(در مقابل نظام قرار نگیرد) و هم به راس قدرت بازگردد. بنابراین هاشمی سعی کرد خود را حامی اصلاحات نشان دهد. در ابتدا خودش رسما اشارهای نکرد، اما کسانی بودند که همه جا این را برایش جار بزنند! دقت کنید که این «جار زدن» موضوع این بحث است. این یک کار رسانهای کلان است که به واسطه پول و افرادی که او مامور هزینه کردن آن برای رسیدن به هدف میکند، قابل انجام است. مثلا کم کم در رسانهها اخباری شنیده میشوند که ناخودآگاه هاشمی را در مقابل احمدینژاد و حامی اصلاحات نشان میدهند. سپس با تحکیم این خبر غیر مستقیم در ناخودآگاه مردم، اخبار دیگری برای قدم گذاشتن به فاز بعدی تولید میشوند. اخباری با تیترهایی چون "هاشمی رفسنجانی: دولت میتوانست بهتر از اینها کار کند." و سپس دلارها به سرعت تبدیل به آماج تیترهای اینچنینی در اخبار رسانهها میشوند و پس از مدتی، دیگر کاملا جا میافتد که هاشمی یک ابزار مهم برای مردم است.
و اما بعد از انتخابات سال 88، ماجرا به کلی عوض شد. ورق به طرز معجزهآسایی به نفع هاشمی برگشت. موسوی و کروبی کوتاه نیامدند و مردم به خیابانها ریختند. این صحنهای است که در آن هاشمی میتواند وارد عمل شود. با حمایت تلویحی از مردم معترض، به کسانی که قدرت را از دستش ربودهاند اشاره میکند که بروید کنار و فرمان را به من بسپارید! باز شاید هاشمی تصور نمیکرد که اوضاع تا به این حد وخیم شود. تصور نمیکرد که احمدینژاد و اطرافیانش حتی به قیمت ریختهشدن خون مردم در خیابان و شکسته شدن تابوی اعتراض گسترده خیابانی هم حاضر به بازی دادن هاشمی در قدرت نشوند. و باز او شاید تصور نمیکرد که با این شرایط، باز هم مردم کوتاه نیایند. جوانه امیدی که برای او روییده بود، در حال پژمرده شدن بود! حال اگر شما باشید در این شرایط چه میکنید؟ مردم اصل نظام را نشانه رفتهاند و شما هرگز راضی به فروپاشی نظام نیستید. از طرفی دیگر افراد مسلط بر قدرت هم به هیچ عنوان ذرهای کوتاه نمیآیند. آنها حتی ممکن است از این فرصت استفاده کنند و با قرار دادن شما در مقابل نظام، به طور کامل شما را حذف کنند. اگر شما باشید چه میکنید؟ هاشمی قدم به عقب گذاشت و منتظر فرصتی دیگر شد. او بهترین گزینه را برگزید. اگر لجاجت میکرد، به طور کامل کنار گذاشته میشد و این بار حتی امکانات و پولش را هم به مرور از او میگرفتند. در این صورت دیگر نمیتوانست بمب خبری بسازد. افرادش از دور او پراکنده میشدند و بازی را قطعا واگذار می کرد. او ترجیح داد برود وزخمهایش را تیمار کند تا فرصت مناسب دیگری پیش بیاید.
اما در این میان، مردم معترض نه تنها از او هیچ بهرهای نگرفتند، بلکه او نقش «ترمز» را برای آنها بازی کرد. بمبهای خبری باعث میشد چشمها به دهان او خیره شوند و امیدی کاذب نسبت به او ایجاد شود که این امید باعث میشد حرکت مردم کند شود و به آینده موکول شود. در زمانی که سیاستگذاری و برنامهریزی عملی لحظه به لحظهاش حیاتی بود، او حتی اگر فقط یکبار سر راه حرکت صحیح مردم قرار گرفته باشد، آسیب بزرگی وارد آورده است. همان یکبار ممکن بود قدم بزرگی برداشته شود که بعد از آن برداشته نشد.
اگر روز اول همه نسبت به حضور هاشمی نگاه تحلیلی داشتیم، اگر گرفتار بمبهای خبری نمیشدیم، شاید با تکیه بر یک محیط ذهنی سالمتر از خود میپرسیدیم: " هاشمی میتواند ابزار مناسبی باشد؟" آنگاه به احتمال زیاد حرکت ما حسابشده تر میبود. اکنون هم همکن است همان «جارزنها» به شیوهای ماهرانه و غیر مستقیم به دنبال جلب آبرو و اعتماد باشند. مثلا اتفاقات یا محافلی ایجاد کنند که در ظاهر همراه با مردم هستند تا بعدها با پیوستن تدریجی هاشمی به آن محافل، زمینه برای اقدام در فرصت بعدی فراهم شود. هرکسی در این میان به سود خودش بازی میکند. سیاستمدارها منافع شخصی و جناحی سیاسی دارند. اما مردم منافع اجتماعی را میطلبند. مردم باید هوشیار باشند که هرگز از منافع خود کوتاه نیایند. نباید هدفها قربانی ابزارهایی شوند که ممکن است یک دام سیاسی ماهرانه باشند.
درنهایت باید بگویم این تحلیل ساده تنها یک مثال قابل فهم بود که بتوانم منظورم را از پرداختن به خطر بمبهای رسانهای بیان کنم و اصراری بر درست بودنش نیست. این بمبهای رسانهای همهجا هستند و سرمایهدارها و سیاستمداران آنها را همه روزه در همه جای جهان ایجاد میکنند و در کنارشان به منافع خود میرسند. اما مملکت ما در شرایط حساسی قرار دارد. ما در جایی نیستیم که اینگونه بازی بخوریم. الان نه! الان وقت این بازی خوردنها نیست. یادمان باشد که هرگز نمیتوانیم از سیاستمدارها توقع داشته باشیم که ما را بازی ندهند بلکه تنها این ما هستیم که نباید بازی بخوریم.
۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سهشنبه
شاهزاده، اعلیحضرت، والاحضرت، شاهدخت، والاگهر، والا مقام و.... یعنی چی ؟
۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه
آیا می دانستید شاه عباس صفوی گروهی به نام «چیگیینها» داشت که مخالفان را زنده زنده می خوردند؟
«چیگیین» به معنی خامخوار است. یعنی کسی که گوشت خام میخورد. شاه عباس صفوی در دربارش گروهی تحت عنوان چیگیینها داشت که مخالفان شاه را در قالب یک اقدام مذهبی-حکومتی، زنده زنده میخوردند! البته شاه اسماعیل پیشتر یک مجوز مذهبی از صوفیان دریافت کرده بود.
در کتاب روضهالصفویه آمده است که: " شاه اسماعیل اول پس از آنکه بر شیبک خان ازبک غلبه کرد و او را کشت و به صوفیان گفت هر که سر مرا دوست دارد از گوشت این دشمن بخورد. خواجه محمود ساغرچی که در آن معرکه حاضر بوده گفته است که پس از فرمان شاه ازدحام صوفیان برای خوردن جسد شیبک خان به جایی رسید که جمعی تیغ کشیدند و به جان یکدیگر افتادند و آن مرده ی به خاک و خون آغشته را مانند لاشه خواران از دست یکدیگر می ربودند و می خوردند."
صوفیان درباری دوران صفویه، اولین نسل شارعین حکومتی بودند. کسروی در کتاب «بهاییگری، صوفیگری، شیعیگری» در باره آنها میگوید: آنها مرجع مشروعیت پادشاهی شدند که اصل و نسب شاهنشاهی که آن زمان شاهان برای شاه شدن نیاز داشتند را نداشت (نقل به مضمون). این شارعین میتوانستند با در دست داشتن بهانه مذهب و تکیه بر ترفند حمایت از حکومتی که مورد تایید خدا بوده و در راه خشنودیاش گام بر میدارد، مجوز هر عمل شنیعی را صادر کنند. به این ترتیب آنها برای از سر راه برداشته شدن مخالفان شاهان بی اصل و نسب و خونریز صفوی ابزار مناسبی بودند. از سوی دیگر شاه هم با فراهم کردن حاشیه امنیت و امکانات رفاهی، زندگی راحت و مجلل آنها را تامین میکرد. این یک اتحاد شوم بین شارعین و شاهان بود تا دست در دست هم از کاسه سر ملت خون بنوشند!
باز در کتاب روضه الصفویه آمده است که: آن فرقه آلت سیاست و غضب حکومت بودند که گناهکاران واجب التعذیر را از یکدیگر می ربودند و انف ( بینی) و اذن ( گوش) ایشان را به دندان قطع نموده و بلع می فرمودند و همچنین بقیه ی اعضای بدن ایشان را به دندان افصال داده و می خوردند . ( زندگانی شاه عباس اول تالیف نصرالله فلسفی ، جلد دوم ، صفحهء 25).
صفویها با تکیه بر مذهب، جنایات زیادی مرتکب شدند. از همان آغاز برای اجبار مردم ایران به تغییر مذهبشان به شیعه، هزاران زن و مرد نگونبخت را کشتند.
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه
داستان من و گاوم ( قسمت چهارم )
۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه
داستان من و گاوم (قسمت سوم)
داستان من و گاوم (قسمت دوم)
۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سهشنبه
داستان من و گاوم (قسمت اول)
نتیجه یکی از بدیعترین پروژههای موسیقی در دنیا توسط گروه «انیگما» منتشر شد
برای دانلود این کار بزرگ که حاصل چندین ماه کارگروهی بینالمللی در دنیای موسیقی است به اینجا بروید. هزینه دانلود مجانی است و تنها یک پرداخت نمادین از طریق فیسبوک یا تویتر جهت گرفتن بازخور عمومی در نظر گرفته شده است که به هیچوجه یک پرداخت مالی نیست.
وقتی آلبوم انیگما در سال 1990 منتشر شد، در 41 کشور دنیا در صدر پرفروشترینها قرار گرفت. پس از آن هم انیگما همواره موفق بوده است و اکنون با یک نوآوری دیگر بازگشته است.
۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه
شما براستی چه هستید؟ جلاد؟ آدمکش؟ خون آشام؟
۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه
۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه
اصلیترین عامل رویآوردن مردم به مذهب این است که "آدمها از روبهرو شدن با پوچی زندگی میترسند"
حقیقت این است که زندگی حاوی پوچی وحشتناکی است. این پوچی همان مرگ است. بر اساس علمی که بشر تا کنون نسبت به پدیده مرگ بهدست آورده است، او تنها میتوانسته است که بگوید: "نمیدانم پس از مرگ چه میشود." اما هیچکس دوست ندارد که روزی همهچیز برایش تمام شود. از این گذشته، از آنجایی که ادراک بشر از هستی و بهکارگیری قوه تعقل و تخیلش، برآمده از بودن اوست، هرگز نمیتواند نبودن را تصور کند.
بنابراین، ازطرفی بشر میخواهد که بماند و از طرفی دیگر، ادیان پاسخی شیرین ولی غیر قطعی (تداوم بودن پس از مرگ) به سوالهای اساسی مربوط به آنسوی مرزهای مرگ میدهند. حال با افزودن ناتوانی بشر نسبت به درک نیستی به این دو مورد، میتوان راز موفقیت دین در زمینه نفوذ به اذهان مردم و پذیرفته شدن احکام عجیبوغریبش توسط آنها را دریافت.
البته عواملی چون برگزاری مناسک و مراسم جمعی به همراه ایجاد هیجان و شور و شوق جمعی هم نوعی تضمین غیر منطقی و ظاهری برای افراد ایجاد میکند. به این ترتیب که هرفرد با دیدن جمع زیادی از مردم که با شدت عمل و ایمانی مثال زدنی مناسک را انجام میدهند، ایمانش به شکلی ناآگاهانه نسبت به خواستگاه آن مناسک تقویت میشود. این درحالی است که او خود نیز همین احساس را با اجرای آن مناسک برای دیگران ایجاد کرده است. قوانین بازدارنده خروج از دین و امتیازهای متدین ماندن در جوامع دینی نیز در این زمینه بی تاثیر نیستند.
۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه
میترسم که مردم نخواهند جمهوری اسلامی برود! میترسم که مردم اصرار بر ماندن جمهوری اسلامی داشته باشند.
درد من!
۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه
می ترسم که بحث شیعه و سنی و سوء استفاده از تعصبات ناسیونالیستی، جایگزین خردگرایی و تمرکز بر منافع ملی شوند!
این روزها درگیری لفظی بین ایران و کشورهای عربی بالا گرفته است. اگر این اخبار درست باشد، این بدترین و قویترین عامل برای انحراف از مسیر درست آزادیخواهی و خردگرایی سیاسی-اجتماعی در ایران است. نباید نادیده بگیریم که فراتر از مباحث نژادی و زبانی، نوعی بدبینی ریشهای بین مردم کشورهای عربی و ایران وجود دارد که قدمتی به دوری نبرد قادسیه دارد. متاسفانه این اختلاف با گذشت زمان به شکل منطقی و از راه درست آن حل نشد بلکه به حتی به آن دامن زده شد. مثال آنچه در صفویه اتفاق افتاد، این دیدگاه بد، رنگ و بوی مذهبی نیز به خود گرفت.
ایران و کشورهای عربی (در راس آنها عربستان سعودی) تبدیل به مظاهر دو قرائت مقدس از اسلام شدند که هرکدام قرائت دیگری را غلط و نوعی خروج از دین میدانستند. هرچند که حمله صدام حسین به ایران و تحریکات نظامی شیعیان ارتش عراق از سوی ایران تا حدی بخشی از این رویارویی بود، اما با این حال برخی مصلحتها از رویارویی مستقیم دو کشور اصلی که نماد طرفین دعوای مذهبی هستند، جلوگیری کرده است.
احتمال وقوع این رویارویی چندان زیاد نیست. اما اگر رخ دهد، بیش از هر طرف درگیری، مردم ایران لطمه خواهند خورد. تلاشهایی که برای تلطیف جامعه قداست زده و خرافهزده ایران صورت گرفته است همگی در آتش جنگی شوم خواهند سوخت. تعصبات ناسیونالیستی از یک طرف و تعصبات مذهبی از سوی دیگر، هر صدای خردگرایانهای را در دادگاههای صحرایی اذهان افسون شده، محکوم و پس از آن خاموش می کنند. هر کورسوی امیدی تبدیل به دود بدبوی نا امیدی میشود که پس از شلیک منابع ملی ما از دهانه تفنگها و خمپارهاندازهای غربی، از آنها خارج میشود.
باید مواظب بود. باید مواظب بود که بیش از این رفاه و آینده و آرامش ما فدای قداست و خرافات نشود. ما در حال حاضر اولویتی بالاتر از خودمان نداریم. کشورهای دیگر را باید به خودشان واگذاریم و به دور از هیاهوهای رسانهای، میهن خود را سامان دهیم. بحرین یا لبنان یا هر کشور دیگری، نباید محوریت بحث باشند. باید مراقب باشیم که گفتمان غالب حول محور اوضاع مملکت خودمان بچرخد. باید مراقب باشیم که بیش از این در منجلاب تعصب و خرافات فرو نرویم.