۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه
فقط یه آرزوی کوچولو
۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه
۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه
۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سهشنبه
۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه
نهم ربیع الاول روز تاجگذاری امام زمان !
۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه
دستش خوبه ! دستش سبکه ! چون سیده دستش خیلی خوبه ! دستش درد نداره .
مبارک هم رفت . راه همه ی دیکتاتورها یکیست .
بیست و دو بهمن یکهزارو سیصد و هشتاد و نه خورشیدی
ایمان=زدن یه قفل گنده به ورودی مغز
دلم میخواد گریه کنم .
چی بگم ازینهمه خرافات ؟!
۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه
نميگذاريم جوانيمان راهم از ما بگيرند، ما بايد بخنديم!
پس از گذشت اين سالها، با همه مشقات و تلخيها و حتي شيرينيهاي خاص خودش، جا دارد که از خود بپرسيم "اکنون چه"؟ آيا ما واقعا آن نسل نجات دهنده هستيم؟ آيا قدمي براي بازسازي برداشتهايم؟ چند صفحه در روز کتاب ميخوانيم؟ چقدر به سلامت روح و جسم خودمان اهميت ميدهيم؟ آيا سازندگان فرداي ديروز، يک لشگر متشکل از سربازان خسته و غمگيني است که يکريز غر ميزنند و از زمين و زمان طلبکارند؟
مگر تصميم داريم سرزمين «دانايان کل» را بسازيم که هر کدام در گوشهاي براي خود دنکيشوتوار در حال فتح هستي هستند؟ درست است که بيکاري غوغا ميکند، ما درگير مشکلات معيشتي و فکري و اجتماعي هستيم، درست است که در مرز بين قوانين سنتي و زندگي دلخواهمان گير کردهايم اما آيا با اين وجود، فرصتي براي بازسازي نيست؟ آيا وقتي هدر نميرود؟ آيا هيچ راهي براي اميدوار بودن و دلخوش بودن نيست؟
شايد هرکدام از ما همين الان بتوانيم چندين مثال از آدمهاي شاد و موفقي بياوريم که وقتشان را به شيوهاي صحيح در راه جبران خسارات وارد شده به خود، به کار ميگيرند. اين طبيعي است که بحرانها ما را ضعيف کردهاند اما اي کاش ديگر خودمان اين ضعف را دامن نميزديم.
ما بايد بخنديم، بايد بخنديم! بايد کار کنيم، شاد باشيم، ورزش کنيم، بينديشيم و زندگي کنيم. نبايد فقط غر بزنيم و طلبکار باشيم. نبايد اين همه تجربه يکدست و ارزنده را فقط پاي فيسبوک بريزيم و نهايتا با چند بحث کوتاه در جمع دوستان خود را راضي کنيم.
صحبت سر به دست گرفتن بدنه کاربردي و حياتي جامعه است. اگر ما فقط غر بزنيم، آنها که مخاطبان منفور ما هستند همه چيز را به سرعت صاحب ميشوند و ما خدمتکاران بيچاره آنها ميشويم. ما بايد زيرک باشيم. بايد کساني که ميدانند با زيرکي گوشههاي چند ضلعي نامنظم جامعه را در دست بگيرند و سامانش دهند.
۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سهشنبه
گرز باید خورند پهلون باشه
۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه
شباهت انقلاب مصر با انقلاب 57
۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه
تعصب يا غيرت، فقط براي مردها است؟
خيليها ميگن اين تعصب يا غيرت براي پسرها يک رفتار طبيعيه. مهتا من الان از اين که تو با مردهاي ديگه صحبت کني و بگي و بخندي اصلا عصباني نميشم. دليلش اينه که ميدونم که ميدوني جايگاه هر کسي کجا است. ولي اگر ندونم که تو ميدوني، ممکنه هر حرکتي از تو من رو عصباني کنه. فک ميکنم اسم اين عدم شناخت رو گذاشتن غيرت!
ولي برعکسشم فک ميکنم صادق باشه. يعني فک مي کنم رفتار تو هم در مورد من بايد همينطوري باشه. به نظر تو فرقي بين رفتار من در قبال تو و رفتار تو در قبال من هست؟ يعني اگه من با دختراي ديگه بگم و بخندم و تو بدوني که من ميدونم جايگاه هر چيزي کجا است، ديگه تو از اين کار عصباني نميشي ولي اگه در مورد من مطمئن نباشي که ميدونم، اونوقت هر رفتار من تو رو عصباني ميکنه.
حالا نميدونم چرا اسم اين عصبانيت رو براي مردها گذاشتن غيرت و براي زنها بهش ميگن حسادت؟ واقعا اينا با هم فرق دارن؟ بعد با توجيه اين که غيرت شديد تر از حسادته و حادتره، مردها حق دارن که بيشتر رو زن حساس باشن تا زن نسبت به مرد. من هرچي فکر ميکنم فرقي بين اين دوتا نميبينم. البته يک سيستم فکري هست که ما از بچگي با اون بزرگ شديم. اين سيستم و قالب ذهني به من ميگه که اگه در مورد تو حرفاي غيرتمندانه بزنم هم تو خوشت ميآد و هم من! تا حدي اينطوري هم هست. ولي من شک دارم که اين به دليل زن و مرد بودنمون باشه. فکر ميکنم به دليل همون فضاي ذهنيه که از بچگي تو اون بزرگ شديم.
تعصب
کاش روشنفکری هم واکسن داشت .
«ناموس» یعنی چی؟
مهتا این رابطه خیلی بی معنیه! یعنی یک مرد نه به زنش علاقه داره و نه زنش به اون، با این وجود، مرد برای خودش این حق رو قائل میشه که همه رفتارها و روابط و علائق زن رو کنترل کنه. اینطوری نوعی جنون و سادیسم رو که در قالب یک هنجار در ناخودآگاهش شکل گرفته، تحت عنوان «ناموس» به نمایش در میاره. این یعنی اون مرد رفتارش به این دلیل نیست که میخواد زنش در امنیت باشه. به خاطر دوست داشتن نیست. بلکه به خاطر اینه که میخواد «ناموسش» در امنیت باشه. این یه جور ناخالصی در روابطه. مثل این میمونه که یه نفر از همسرش مراقبت کنه چون به پولش نیاز داره. به نظر من خیلی احمقانهاس.
ولی علی و فاطمه زهرا و ناموس، طبیعیه که به هم ربط داشته باشن. به نظر من همه اینها یه جور پاسخ غیر مستند و غیر مستدلل به آرمانگراییهای ایدئولوژیک هستند. یعنی کسی مثل علی یا فاطمه، دستآورد قابل دفاع و محسوسی که بشه مستند اون رو اثبات کرد نداشتهان. در مباحث انسانی هم نمیشه مفاهیم مثبتی رو به شکل مستدلل (روایات در این دسته نیستند) بهشون نسبت داد. پس کسانی که کارشون با مدح و ستایش این افراد راه میافته، مجبورن از چنین واژههای شورانگیز و مخربی که با تعقل و اندیشهورزی میانهای ندارن استفاده کنن.
من کلا فکر میکنم «ناموسپرستی» نوعی سادیسم و دیکتاتوری و خودکامگیه. یعنی فکر میکنم اصلا زشته که چنین آدمی باشی. در عوض نگرانی از امنیت جسمی و روانی دیگران و اهمیت دادن به آن و مراقبت کردن از آن، خیلی خوبه. به نظر من ناموس مثل «طیب» میمونه! مثل گنده لات محل بودن میمونه که یه زمانی همه فکر میکردن خوبه ولی الان خیلیها به این نتیجه رسیدن که نه تنها خوب نیست، بلکه مایه شرمساری هم هست.
۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه
مانی فکر کن ....
مانی میخوام اعتراف کنم
مانی من یه چیز عجیب کشف کردم !
۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه
خب حاجی! شما که خدا دوستت داره، شما چرا بلد نیستی چیزی بسازی که به درد بخوره؟!
چند روز پیش داشتیم در باره یک موضوعی با مهتا صحبت میکردیم. امروز یاد یک خاطره افتادم که با اون موضوع ارتباط مستقیم داره. بحث در مورد بیتفاوتی مردم نسبت به دستآوردهای پیادهسازی اسلام در جوامع بود. مهتا میگفت هرجا اسلام هست فقر و بد بختی و خرافات بیداد میکنه. من هم گفتم عجیبه برام که مردم اصلا به این ماجرا دقت نمیکنن. مهتا گفت انگار مثل بچهها رفتار میکنیم و چیزای مهم برامون مهم نیستن. حوصله نداریم فکر کنیم. امروز که این خاطره یادم اومد، یاد حرفای مهتا افتادم و رفتم تو بچگی!
چه خونه بزرگ و مجللی بود. همیشه با فامیل جمع میشدیم اونجا. اولین چیزی که نظرم رو جلب میکرد دروازه حیاط بود! یادمه یه بار بابام داشت میگفت این دروازه رو از یه نوع فولاد خاص ساختنش که خیلی مقاومه و روش یه سیستم ضد سرقت آلمانی نصب شده. من اون موقعها عاشق تیم آلمان بودم و هرچیز آلمانی رو دوست میداشتم! یادمه قفل و چفت روی در یه شکل خاص داشت. همیشه وقتی میرفتیم تو خونه من سرم رو بر میگردوندم و به اون در نگاه میکردم. دلم میخواست اون در رو باز و بسته کنم.
وارد ساختمان که میشدم، لوسترهای پر زرق و برق آویزون شده از سقف اتاق به سرعت ذهن ستایشگر و جستجوگر کودکی ام را میربود و من نا خودآگاه مدتی سرم رو به عقب بر میگرداندم و همچنان که به سقف خیره شده بودم راه میرفتم. تا اینکه مادر صدایم میزد "درست راه برو". همه چیز آن خانه عجیب بود. اما عجیبتر از همه، وارداتی بودن اکثر وسایل منزل و اجزای ساختمان بود. از آبمیوهگیری و ماشین لباسشویی و تلویزیون گرفته تا لوسترهای پر زرق و برق و دروازه مجهز به سیستم ضد سرقت حیاط! همه وسایل از بلاد کفر به منزل حاج آقا آمده بودند!
دخترعموی بابام زن یک حاجی شده بود که همش ده سال از او بزرگتر بود. به همین دلیل همیشه میترسید که بره یک زن دیگه بگیره و دیگه او بانوی اول قصر نباشه. اینطوری بود که نه چادر از سرش میافتاد و نه کلمه "آقامون" از دهنش! بیچاره همیشه نقش بازی میکرد. ولی برای ما بچهها این چیزها ملموس نبود. البته همیشه حس میکردیم که یه چیزی سر جای خودش نیست ولی دنبال دلیلش نبودیم. یک غریزه ی ناب کودکانه به ما میگفت "فعلا برو بازی کن، یه روزی بزرگ میشی و اونوقت در بارهاش فکر میکنی".
حاجی پیرهن سفید یقه بستهاش رو انداخته بود رو شلوار لجنیش. یه چند سالی جبهه رفته بود. صد در صد ارزشی، راه میرفت ازش بوی اسلام بلند میشد! دو تا انگشتر عقیق تو انگشتاش بود، بعضی وقتها همینطوری چفیه مینداخت گردنش، ریشاش دقیقا مثل این بچه حزبالهیهای تو فیلمهای بعد از جنگ بود که خدای صداقت و شرافت و ایمان بودن. او با تمام وجودش مخلص انقلاب و اهل بیت بود.
اگر من اون موقع ذهنیت الان رو داشتم، حتما از حاجی میپرسیدم" شما که با آمریکا و انگلیس و فرانسه و کلا اروپا این همه دشمنی دارید، چرا وسائل رفاهی رو از اونجا وارد کردید و تو خونتون ازش استفاده میکنید؟ اگر اونها کافر هستند و خداوند اونها رو دوست نداره، چرا شما نمیتونید مثل اونها برای خودتون از این وسائل بسازید؟ چرا خدا که شما رو دوست داره بهتون کمک نمیکنه که وسایلی رو که دوست دارید خودتون بسازید؟" ازش میپرسیدم" اگه دنیا زیاد مهم نیست و ساده زیستی خوبه، چرا تو که صبح تا شب برای علی یقه پاره میکنی که ساده زیست بوده و مظلوم، مظلوم و ساده زندگی نمیکنی؟"
امروز من دیگه بچه نیستم. چون بچه نیستم نمیتونم از حاجی سوال کنم. دیگه مصونیت بچگی رو ندارم، میشم مزدور بیگانه! ولی اینجا میتونم بپرسم. میتونم بپرسم که اگر امام زمان در حال حمایت از ما است و خدا به ما کمک میکنه، چرا هرجا رو نگا میکنم، هر چیزی که به درد میخوره رو کافرهایی ساختهاند که با خدا دشمن هستند؟ چطوریه که اونها چیزای به درد بخور میسازن؟ چطوریه که شما که این همه خدا دوستون داره هیچ محصول مفیدی تولید نمیکنید؟ دستگاهها و ماشینآلات صنعتی و لوازم منزل و تجهیزات پزشکی و آسفالت کف خیابان و سیستمهای کامپیوتری و مخابرات و تلویزیون و ماهواره و سیستمهای هوشمند و اتوموبیل و قطار و هواپیما و شیرآلات داخل سرویسهای بهداشتی و کف پوشهای صنعتی و ماشینآلات سنگین و معماریهای داخل ساختمان و کشفیات علمی و علوم فضایی و علوم جانوری و ... همه رو اول اونها به دست آوردن و با گذشت زمان ما هم از نتیجه زحمت اونها استفاده کردیم.
خوب حاجی، شما که خدا دوستت داره، شما چرا چیزی بلد نیستی بسازی که به درد بخوره؟!
تو راست گفتی مهتا! حالا حاجی به کنار! اون اگه خودش رو بزنه به اون راه، ممکنه به نفعش باشه. ولی چرا مردم فکر نمیکنن به این ماجرا؟ چرا مردم میگن اسلامگرایی خوبه و ما مسلمونای خوبی نیستیم؟ چرا به این فکر نمیکنن که همه دستآوردهای مفید، حاصل تلاش افراد رها شده از قید و بندهای مذهب و خرافات بوده؟ تو راست میگی مهتا! انگار مثل اون روزهای بچگی، هیچکی حوصله فکر کردن نداره. شاید چون همه درگیر یک بازی اجباری هستند. بازی نون در آوردن!