۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

فقط یه آرزوی کوچولو

چشامو ببندم وتصور کنم جای قاضی صلواتی با زندانی های سیاسی عوض شده . دیگه حرفی برای گفتن باقی میمونه ؟

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

Happy valentine's day


مانی جان صبر کردم که تو هم بیایی و با هم ولنتاینو جشن بگیریم . اما نیومدی و دل من هزار راه رفت . دلم شور میزنه . هیچ خبری ازت ندارم . زودتر برگرد .




اعتراضات 25 بهمن

اعتراضات 25 بهمن

اعتراضات 25 بهمن

اعتراضات 25 بهمن

اعتراضات 25 بهمن

اعتراضات 25 بهمن

پاره کردن و به آتش کشیدن عکس خامنه ای در روز 25 بهمن

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

نهم ربیع الاول روز تاجگذاری امام زمان !


مانی جان امشب هشتم ربیع الاوله . شب شهادت امام حسن عسگری . فردا نهم ربیع الاول روز تاجگذاری امام زمانه . امشب شب تاجگذاری امام زمانه و این دعایی رو هم که گذاشتم دعای مخصوص امشبه . مانی جان دلم میخواد به زمین و زمان فحش بدم . نمیدونم دلیل این تاریخ سازی های دروغین و مسخره و از همه بدتر جشن گرفتن برای یک موجود موهوم و خیالی که خود عربها و سنی ها هم قبولش ندارن ، چیه ؟ برای چی باید این روزا رو بهم تبریک بگیم ؟ مگه روزای بهتر توی تاریخ خودمون نداریم ؟ مگه انسانهای بزرگتر و با دانش تر و افتخار آمیزتر کم توی تاریخ خودمون داریم ؟ آخه روز تاج گذاری یه موجود وهمی پاپتی که وجودش هیچ جوری با داده های علمی قابل توجیه نیست هم شد روز بزرگ در تاریخ و تقویم ما ؟ آخه چه جوری یه آدم هزار و چهارصد سال میتونه زنده باشه اونم ته چاه ؟ به سر ما چی اومده ؟ کور شدیم ؟ کر شدیم ؟ خل شدیم ؟ آخه چه مرگمونه ؟ مانی ما از درون پوچ و بی هویت و مسخ شدیم . انگار هیچ چیز برای افتخار و بالیدن نداریم که می آییم علیرغم گواه تاریخ که به گفته ی طبری حسن عسگری اصلا فرزندی نداشته ، یه موجود وهمی به نام امام زمان میسازیم و با هزار اشتیاق و شعف خودمونو به اون میچسبونیم و تازه براش تاریخ تاج گذاری هم درست میکنیم . بهترین و به یاد موندنی ترین خاطرات زندگی رو مثل جشن عروسی و تولد و خواستگاری و .... رو سعی میکنیم در این روزها بگیریم . نباید گفت خاک بر سر ما ؟ مانی من چقدر بگم و داد بزنم و صدامو کسی نشنوه ؟

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

دستش خوبه ! دستش سبکه ! چون سیده دستش خیلی خوبه ! دستش درد نداره .

جملاتی که من ازشون خیلی خیلی متنفرم . بقالی سر کوچه ی ما همیشه صبح ها که میخوام برم سر کار میدوه جلو و میگه مهتا خانوم یه دشت به من بده . دستت خیلی سبکه . ناچارا بهش یه پولی میدم تا زودتر از دستش خلاص بشم . آرایشگاه هم که میرم ، همینه . من نمیدونم دستم خوبه یعنی چی ؟ یا توی بیمارستان یه بهیار داریم که همه میگن چون سیده هم دستش سبکه و هم وقتی تزریق میکنه درد نداره . جل الخالق ازینهمه نتیجه گیریهای علمی ! یعنی چی من هنوز نفهمیدم که سید بودن چه ربطی به درد نداشتن تزریق داره ؟ میبینی مانی من اگه بخوام ازین خرافات بگم ، باید کارمو ول کنم و 24 ساعته فقط بنویسم . مانی تو چقدر میخوابی ؟ به خواب زمستونی فرو رفتی ؟ همش من دارم توی وبلاگ پست میزنم . پاشو تنبل خان . راستی یه چیز خنده دار بگم . دیروز رفته بودم بانک . شماره گرفتم و نشستم که نوبتم بشه . شماره ی قبل از منو چند بار اعلام کردن ولی کسی نرفت دم باجه . دیدم خانوم بغل دستیم که جوون هم بود از من شماره امو پرسید وقتی دید یه دونه بعد از شماره ایست که اعلام میشه ، شماره اشو داد به من و گفت خانوم جون شما برو من عجله ای ندارم . منم از خداخواسته شماره رو گرفتم و شماره ی خودمو دادم بهش و رفتم کارمو انجام دادم . اما نتونستم به کنجکاویم غلبه کنم . برگشتم و ازش پرسیدم چرا شماره اتونو به من دادین ؟ دیدم خندید و گفت : کارمند این باجه ای که شما رفتید و کارتونو انجام دادین خیلی دستش بیخوده . هر چی پول میده اصلا برکت نداره . مانی وا رفتم . هم از اینهمه حماقت و خرافات و همینکه چطور یه آدمی با این اعتقاد و باور چنان احساس زرنگی میکنه که به خیال خودش یکی دیگه رو گرفتار دست بی برکت کارمند بانک میکنه . والله که آدم میمونه چی بگه ! وضع خرابی اقتصاد در کشور ما به سادگی با بی برکت بودن دست یه کارمند بانک قابل توجیهه . یا للعجب که گرونی و افزایش قیمتها آنچنان دیده نمیشه که آثار دست بی برکت کارمند بانک دیده میشه ! چه خوبه که من تا به حال شاخ درنیوردم . (:

مبارک هم رفت . راه همه ی دیکتاتورها یکیست .

مبارک رفت و گمانه زنی ها برای نوع حکومت آتی مصر ، شروع شد . سیاست حذف و جانشین کردن مهره های شطرنج شروع شد . مانی به نظر تو کدوم مهره جانشین مبارک خواهد شد ؟؟

بیست و دو بهمن یکهزارو سیصد و هشتاد و نه خورشیدی

مانی هر وقت نزدیک این تاریخ میشیم ، دلم میگیره . به خودم میگم یه سال گذشت . یعنی بازم سال آینده این رژیم هنوز پابرجاست و باز هم ما شاهد جشن های دهه ی فجر و اضافه شدن عمر جمهوری خونریز اسلامی خواهیم بود ؟ ما که در زمان انقلاب و قبل از اون نبودیم . ما در دهه ی شصت دنیا اومدیم و تا چشم باز کردیم دور و برمون پر بود از معلم ها و مدیر و ناظم محجبه . سر صف چه تو گرمای تابستون و چه سوز و سرمای زمستون ما بدبختا رو به صف میکردن و قرآن میخوندن و آخرش با مرگ بر آمریکا و اسراییل تموم میشد . از دهه ی فجر هم صدای بلند و نخراشیده ی بلندگوهای مدرسه که سرودهای انقلابی رو پخش میکرد چیزی جز یه گوش درد یه ماهه نصیب من نمیشد . سرودهایی مثل : دیو چوبیرون رود فرشته در آید . الله الله الله ، الله و اکبر . بیست و دو بهمن و یه عالمه سرود دیگه . در و دیوار مدرسه هم پر میشد از روزنامه دیواری که عکس خروج شاه از کشور و کشته شدن مردم مهمترین قسمت تشکیل دهنده ی این روزنامه دیواریها بود . بالای اکثرشون هم با خط نستعلیق نوشته شده بود : به کوری چشم شاه ، زمستونم بهاره . من همیشه فکر میکردم کوری چشم شاه چه ربطی به تغییر فصل داره ؟ خدایا چه دوران تلخ و بدی بود . از یاد آوریش هم بیزارم . بدترین قسمتش خوندن اجباری نماز بود . وای وقتی یادش میوفتم هم عق میزنم . بوی جوراب و پا و عرق ..اَه اَه .. . از بحث بیست و دو بهمن دور شدیم . همیشه وقتی سرود بیست و دو بهمن رو میزدن ما با شیطنت میخوندیم که : بیست و دو بهمن ... بیست و دو بهمن ... رفتم خونه ی عمم ... و از خنده غش میکردیم . چه دنیای پاک و بی غل و غش و معصومی داشتیم . راستی که چه زود گذشت . هر چه قدر خواستند که ذهن ما رو شستشو بدن ، نشد که نشد . ما انقلابی نشدیم که نشدیم . تازه کلی هم ضد انقلابی شدیم . آخ مانی چه دورانی بود و هست و خواهد بود . مانی جان یعنی سال بعد هم دوباره شاهد اجرای جشنهای دهه ی فجر خواهیم بود ؟ وای نه . نه مانی . نه !

ایمان=زدن یه قفل گنده به ورودی مغز

هنوز هستند آدمایی که معتقدند مریض های لاعلاجشونو امام رضا شفا میده . مریضاشونو میبرن مشهد و با یه وسیله ای مثل طناب میبندنش به پنجره فولاد و یه قفل گنده هم میزنن به اون طناب و پنجره فولاد . وقتی اون قفل باز شد یعنی مریض شفا گرفته . بعد نقاره خونه به صدا درمیاد و مردم مثل قوم مغول حمله میکنن به سمت شفاگرفته و لباساشو به تنش تیکه پاره میکنن . هر کدوم یه قسمتشو برای تبرک برمیدارن . خب وقتی امام رضا بدون درد و جراحی و خونریزی شفا میده پس در بیمارستانها رو ببندن و حرمو بکنن شفاکده . نه پول میخواد و نه علافی و درد داره . کلی سرطانی ومردنی تا به حال شفا گرفتند . کور رو هم که بینا میکنه . پس چه کاریه دانشمندا اینهمه بدبختی بکشن و واکسن ایدز و داروی ضد سرطان پیدا کنن ؟ یا بیان قرنیه و شبکیه مصنوعی بسازن ؟ امام رضا که هم کورو شفا میده و هم سرطانی ها رو . فقط کافیه مریضاشونو بیارن مشهد و با طنابی چیزی ببندنش به پنجره فولاد و یه قفل گنده هم بزنن بهش و یه قفل گنده هم به مغز خودشون . کار تمومه . شفای عاجل و تضمین شده انتظارشونو میکشه .میگم مانی بیا این طبیب الطبای بزرگ رو به دنیا معرفی کنیم . موافقی ؟ (;

دلم میخواد گریه کنم .

مثل بچه ها شدم . خشمگین و بیقرار . دلم میخواد گل سرمو با حرص بکشم . مثل زمان بچگی با حرص عروسکمو پرت کنم گوشه ای و جعبه ی لوگوهامو با لگد پرت کنم هوا . تعجب میکنی مانی ؟ تعجب میکنی که چرا مثل بچه ها لجباز و خشمگین شدم ؟ همش درد دینه و خرافات . خدای من چرا هر چی شرایط زندگی سخت تر و غیر ممکن تر میشه ، این مردم بیشتر به دین و خرافات میچسبن ؟ امروز یکی از کارگرهای بیمارستان ناله میکرد که حقوقش کفاف خرج زندگیشو نمیده . دوساعت ناله و گریه زاری کرد . قرار شد هرکسی هر چقدر که میتونه کمکش کنه . تا این جای قضیه مشکلی نبود . کار خوب و انسان دوستانه ای بود . بنده ی خدا کلی هم خوشحال شد . دم رفتن که برای خداحافظی اومده بود ، گفت که چند روزی نیست وداره میره پابوس امام رضا . با تعجب پرسیدم : مشهد میری ؟ گفت بله . شفای دخترمو از امام رضا گرفتم و میبرمش نذرمو ادا کنم .آه از نهادم بلند شد . بدبختیهای درمانشو پزشکا کشیده بودند و به کام امام رضا تموم شده بود . لنگ خرج زن و زندگیش بود . برای کمک گرفتن ناله زاری میکرد . اونوقت پول بیزبونو میخواست بریزه توی حرم یه مفتخور که اگه شفا دادن بلد بود خودشو که مسموم شده بود ، شفا میداد . مانی دلم پر از بغضه . حالا میتونی بفهمی چرا دلم میخواد گل سرمو با حرص بکشم و پرتش کنم یه گوشه ای ؟

چی بگم ازینهمه خرافات ؟!

رفته بودم اتاق زایمان . خانوم 15 ساله ای رو برای زایمان آورده بودند . تا وارد اتاق شدم چیزی عجیبی توجه ام رو جلب کرد . دور رون این خانوم یه چیز عجیب با بند سیاه بسته بودند . جلو رفتم و نگاه کردم . با تعجب پرسیدم این چیه به پات بستی ؟ بچه ی بیچاره که از درد به خودش می پیچید با ناله گفت دعاست خانوم جان . مادرم بسته که راحت زایمان کنم . وا رفتم . آهم درومد . با قیچی جراحی بند رو پاره کردم و انداختمش سطل آشغال . همه با چشمای گرد شده به من خیره شده بودند . با حرص گفتم چیه ؟ مگه معتقد نیستید که قرآن مقدسه ؟ چند دقیقه ی دیگه که بچه به دنیا بیاد و محتویات کیسه ی آب و خون میپاشه و کل این دعا و قرآنو به گند میکشه . ته دلم خون خونمو میخورد . بغض کرده بودم . اومدم بیرون . رفتم توی اتاقم . سرمو بین دستام گرفتم . از اینهمه حماقت و جهل میخواستم ضجه بزنم . فریاد بزنم . همه جورشو دیده بودم به جز این یکی نوعشو . آسون کردن زایمان با دعا و قرآن . جل الخالق !! 1400 ساله که دین اسلام به وجود اومده و ملیونها زن سر زا رفتند . این چه خاصیتیه که برای بعضی ها کار میکنه و برای بعضی ها نه ؟

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

نمي‌گذاريم جواني‌مان راهم از ما بگيرند، ما بايد بخنديم!

آري، آري! ما متولدين سال‌هاي سختيم. بارها گفتيم و آه کشيديم. لبخندهاي نوستالژيک زديم، حرف‌هاي حق به جانب زديم و استواري خود را ستوديم. اما اکنون چه مي‌کنيم؟
پس از گذشت اين سال‌ها، با همه مشقات و تلخي‌ها و حتي شيريني‌هاي خاص خودش، جا دارد که از خود بپرسيم "اکنون چه"؟ آيا ما واقعا آن نسل نجات دهنده هستيم؟ آيا قدمي براي بازسازي برداشته‌ايم؟ چند صفحه در روز کتاب مي‌خوانيم؟ چقدر به سلامت روح و جسم خودمان اهميت مي‌دهيم؟ آيا سازندگان فرداي ديروز، يک لشگر متشکل از سربازان خسته و غمگيني است که يک‌ريز غر مي‌زنند و از زمين و زمان طلب‌کارند؟
مگر تصميم داريم سرزمين «دانايان کل» را بسازيم که هر کدام در گوشه‌اي براي خود دن‌کيشوت‌وار در حال فتح هستي هستند؟ درست است که بيکاري غوغا مي‌کند، ما درگير مشکلات معيشتي و فکري و اجتماعي هستيم، درست است که در مرز بين قوانين سنتي و زندگي دل‌خواه‌مان گير کرده‌ايم اما آيا با اين وجود، فرصتي براي بازسازي نيست؟ آيا وقتي هدر نمي‌رود؟ آيا هيچ راهي براي اميدوار بودن و دل‌خوش بودن نيست؟
شايد هرکدام از ما همين الان بتوانيم چندين مثال از آدم‌هاي شاد و موفقي بياوريم که وقت‌شان را به شيوه‌اي صحيح در راه جبران خسارات وارد شده به خود، به کار مي‌گيرند. اين طبيعي است که بحران‌ها ما را ضعيف کرده‌اند اما اي کاش ديگر خودمان اين ضعف را دامن نمي‌زديم.
ما بايد بخنديم، بايد بخنديم! بايد کار کنيم، شاد باشيم، ورزش کنيم، بينديشيم و زندگي کنيم. نبايد فقط غر بزنيم و طلب‌کار باشيم. نبايد اين همه تجربه يک‌دست و ارزنده را فقط پاي فيس‌بوک بريزيم و نهايتا با چند بحث کوتاه در جمع دوستان خود را راضي کنيم.
صحبت سر به دست گرفتن بدنه کاربردي و حياتي جامعه است. اگر ما فقط غر بزنيم، آنها که مخاطبان منفور ما هستند همه چيز را به سرعت صاحب مي‌شوند و ما خدمت‌کاران بيچاره آنها مي‌شويم. ما بايد زيرک باشيم. بايد کساني که مي‌دانند با زيرکي گوشه‌هاي چند ضلعي نامنظم جامعه را در دست بگيرند و سامانش دهند.

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

گرز باید خورند پهلون باشه

نمیدونم چرا با دیدن درخواست مجوزاز طرف کروبی و موسوی برای راهپیمایی به منظور اعلام همبستگی با مردم مصر و تونس یاد این ضرب المثل افتادم . خنده ام گرفت . در یه فضای مبهم و بدون هدف سیاسی ، جمع کردن مردم برای راهپیمایی چه مفهومی میتونه داشته باشه ؟ وقتی نه رهبر درست حسابی و نه مواضع روشن سیاسی ای در این کشور هست ، حتی اعلام این تظاهرات هم غیر منطقیه . چرا اعلام همبستگی با مردم تونس و مصر ؟ چرا خدعه برای جمع کردن مردم ؟ چرا توجیه که این در واقع اعتراض به اسم تونس و مصر اما نتیجه به کام خودی هاست ؟ خب چرا صراحتا اعلام نمیکنید تظاهرات به منظور اعتراض ایرانیها به وضع موجوده ؟ آقایان سران جنبش سبز ، به جای اینهمه آب ریختن روی شور و احساسات مردمی به فکر پاشنه ی آشیل جمهوری ننگین اسلامی باشید . میدانید پاشنه ی آشیل جمهوری اسلامی چیست ؟ اعتصابات سراسری . وقتی آموزگاران اعتصاب کنند رژیم که نمیتواند در عرض چند روز هزار آموزگار پیدا کرده و جایگزین کند . یا اعتصابات شرکت واحد . و یا هر قشر دیگری . اعتصابات سراسری پاشنه ی آشیل این رژیمه . موسوی و کروبی از بدنه ی همین نظام هستند . هدف آنها براندازی نیست . هدف آنها بازگشت به دوران طلایی امام راحله . این یعنی عوامفریبی که سیاسیون نیز به آن پوپولیسم می گویند . تا به کی فریب ؟ تا به کجا دروغ ؟ پارسال 3 میلیون نفر به خیابانها ریختند . نتیجه چی شد ؟ اگر رهبری و ساماندهی مناسب بود ما پرچمدار انقلاب بودیم نه تونس و مصر . یاد این جمله ی صادق هدایت افتادم که میگفت " مشکل بزرگ این کشور قحط الرجاله " .

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

شباهت انقلاب مصر با انقلاب 57

آیا البرادعی نیز همان نقش بازرگان را خواهد داشت ؟ آیا البرادعی نیز پلیست برای پیروزی اخوان المسلمین همانطور که بازرگان پلی شد برای به قدرت رسیدن خمینی ؟ آیا انقلاب مصر تکرار همان انقلاب 57 ایران است ؟ مانی تو چی فکر میکنی ؟

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

تعصب يا غيرت، فقط براي مردها است؟

براي من هميشه اين جاي سوال بود که دخترا هم اگه قانون ازشون حمايت مي‌کرد يا قدرتش رو داشتن، متعصب مي‌شدن؟ يعني اگه اونا از نظر فيزيکي از مردا برتر بودن و قوانين هم به نفع اونها مي‌شد، اونوقت به پسرا زور مي‌گفتن؟
خيلي‌ها مي‌گن اين تعصب يا غيرت براي پسرها يک رفتار طبيعيه. مهتا من الان از اين که تو با مردهاي ديگه صحبت کني و بگي و بخندي اصلا عصباني نمي‌شم. دليلش اينه که مي‌دونم که مي‌دوني جايگاه هر کسي کجا است. ولي اگر ندونم که تو مي‌دوني، ممکنه هر حرکتي از تو من رو عصباني کنه. فک مي‌کنم اسم اين عدم شناخت رو گذاشتن غيرت!
ولي برعکسشم فک مي‌کنم صادق باشه. يعني فک مي کنم رفتار تو هم در مورد من بايد همينطوري باشه. به نظر تو فرقي بين رفتار من در قبال تو و رفتار تو در قبال من هست؟ يعني اگه من با دختراي ديگه بگم و بخندم و تو بدوني که من مي‌دونم جايگاه هر چيزي کجا است، ديگه تو از اين کار عصباني نمي‌شي ولي اگه در مورد من مطمئن نباشي که مي‌دونم، اونوقت هر رفتار من تو رو عصباني مي‌کنه.
حالا نمي‌دونم چرا اسم اين عصبانيت رو براي مردها گذاشتن غيرت و براي زن‌ها بهش مي‌گن حسادت؟ واقعا اينا با هم فرق دارن؟ بعد با توجيه اين که غيرت شديد تر از حسادته و حاد‌تره، مردها حق دارن که بيشتر رو زن حساس باشن تا زن نسبت به مرد. من هرچي فکر مي‌کنم فرقي بين اين دوتا نمي‌بينم. البته يک سيستم فکري هست که ما از بچگي با اون بزرگ شديم. اين سيستم و قالب ذهني به من مي‌گه که اگه در مورد تو حرفاي غيرت‌مندانه بزنم هم تو خوشت مي‌آد و هم من! تا حدي اينطوري هم هست. ولي من شک دارم که اين به دليل زن و مرد بودنمون باشه. فکر مي‌کنم به دليل همون فضاي ذهنيه که از بچگي تو اون بزرگ شديم.

تعصب

مانی جان تو خوابیدی و من حوصله ام سر رفته . میخوام از تعصب بنویسم . بزرگترین بهانه ای که دخترا توسط پدر و یا برادران بزرگتر از خودشون محدود میشن . برام همیشه سوال بوده و هست که چرا یه پسر میتونه دوست دختر داشته باشه اما همون پسر اگه قرار بشه خواهرش با یه پسر دیگه دوست بشه ، خون به پا میکنه ؟ چرا رگ گردنش میزنه بیرون و نعره میکشه ؟ چطوری خواهرشو به خاطر این موضوع از تحصیل محروم میکنه ؟ نمیذاره دیگه خواهرش بیرون بره ؟ تازه عربده هم میکشه که اگه پاتو از خونه بیرون بذاری قلم پاتو میشکونم . چرا مانی جان ؟ چرا اینهمه تبعیض هست توی این جامعه ی از هم گسیخته ؟ چرا هیچ چیز ما مثل آدمیزاد نیست ؟ اونوقت می گیم آمار دخترای فراری افزایش پیدا کرده و باید کلی هزینه صرف پیدا کردن و اسکان دادن این دخترا بشه . خب چرا نمیان یک صدم این هزینه رو صرف تشکیل کلاسهایی کنن که یاد بدن به خانواده ها با دختراشون چه طوری رفتار کنند ؟ چرا به خانواده ها آموزش نمیدن که نیازهای جسمی دختر و پسر نمیشناسه ؟ چرا و چرا و هزاران چرا ؟ کی میخواد جواب چراهای منو بده ؟ مانی بسه دیگه بیدار شو !

کاش روشنفکری هم واکسن داشت .

مانی جان یاد صحنه ی قتل میدون کاج سعادت آباد افتادم . داستان همیشگی ناموس پرستی و خیانت و دگر کُشی . نمی دونم این واژه ها چه اعجازی دارن که یه نفر چنان به خشم میاد که چاقو برمیداره و دیگری رو به قتل میرسونه و از اون بدتر اینکه خانواده اش هم بهش افتخار میکنن و میگن بچه امون باغیرت بود . حلال حروم سرش میشد . بی ناموس و بی غیرت که نبود بتونه ببینه زنش بهش خیانت میکنه . ایکاش نسل " طیب ها " و " آق مَنگل ها " ور افتاده بود . درسته که دیگه الان با این اسمها و بطور علنی همچین کسانی رو نداریم اما هر کدوم از ما یه" طیب "بالقوه توی خودمون داریم که به راحتی بالفعل میشه و چاقو میکشه و یکی دیگه رو میکشه . چقدر ازین قتل های ناموسی در روز اتفاق میوفته که ما خبر نداریم ؟ یه گروه میرن لشگر کشی توی یه محله ی دیگه برای اینکه یه پسر از فلان محله به دختر هم محله ایشون متلک گفته و این وسط چند نفر لت و پار میشن و شاید هم بمیرن . مانی جان باید افکار مون درست و حسابی پالایش بشه . باید تقدس واژه هایی مثل ناموس و غیرت و شرافت و مرام شکسته بشه و برخوردهای قانونی جای تسویه حسابهای شخصی رو بگیره . آخ مانی کاش روشنفکری هم واکسن داشت .



«ناموس» یعنی چی؟

مهتا من حرفات رو در مورد ناموس خوندم. به خودمون فکر کردم. به این که من چقدر تو رو دوست دارم. به این که چقدر نگران امنیت تو هستم. اما می‌دونی؟ این‌‌ها به مفهومی که در فرهنگ عامه بهش «ناموس» میگن ربطی نداره! اون یه جور سادیسمه، یه جور مالکیت هست. در اون فرهنگ، یه مرد می‌تونه آدم ناموس‌پرستی باشه در حالی که اصلا همسرش رو دوست نداره. یعنی اگه مردعلاقه‌ای هم به زنش نداشته باشه و بر اساس اون فرهنگ عامه، حتی بدرفتاری هم بکنه، باز می‌تونه زنش رو به زور نگه‌داره و حتی کسی رو که زنش بهش علاقه‌مند شده به جرم ایجاد این علاقه بکشه.
مهتا این رابطه خیلی بی معنیه! یعنی یک مرد نه به زنش علاقه داره و نه زنش به اون، با این وجود، مرد برای خودش این حق رو قائل می‌شه که همه رفتارها و روابط و علائق زن رو کنترل کنه. اینطوری نوعی جنون و سادیسم رو که در قالب یک هنجار در ناخود‌آگاهش شکل گرفته، تحت عنوان «ناموس» به نمایش در میاره. این یعنی اون مرد رفتارش به این دلیل نیست که می‌خواد زنش در امنیت باشه. به خاطر دوست داشتن نیست. بلکه به خاطر اینه که می‌خواد «ناموسش» در امنیت باشه. این یه جور ناخالصی در روابطه. مثل این می‌مونه که یه نفر از همسرش مراقبت کنه چون به پولش نیاز داره. به نظر من خیلی احمقانه‌اس.
ولی علی و فاطمه زهرا و ناموس، طبیعیه که به هم ربط داشته باشن. به نظر من همه این‌ها یه جور پاسخ غیر مستند و غیر مستدلل به آرمان‌گرایی‌های ایدئولوژیک هستند. یعنی کسی مثل علی یا فاطمه، دست‌آورد قابل دفاع و محسوسی که بشه مستند اون رو اثبات کرد نداشته‌ان. در مباحث انسانی هم نمی‌شه مفاهیم مثبتی رو به شکل مستدلل (روایات در این دسته نیستند) بهشون نسبت داد. پس کسانی که کارشون با مدح و ستایش این افراد راه می‌افته، مجبورن از چنین واژه‌های شورانگیز و مخربی که با تعقل و اندیشه‌ورزی میانه‌ای ندارن استفاده کنن.
من کلا فکر می‌کنم «ناموس‌پرستی» نوعی سادیسم و دیکتاتوری و خودکامگیه. یعنی فکر می‌کنم اصلا زشته که چنین آدمی باشی. در عوض نگرانی از امنیت جسمی و روانی دیگران و اهمیت دادن به آن و مراقبت کردن از آن، خیلی خوبه. به نظر من ناموس مثل «طیب» می‌مونه! مثل گنده لات محل بودن می‌مونه که یه زمانی همه فکر می‌کردن خوبه ولی الان خیلی‌ها به این نتیجه رسیدن که نه تنها خوب نیست، بلکه مایه شرمساری هم هست.

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

مانی فکر کن ....

مانی فکر کن چند صد سال پیش شیخ صنعانی بوده که عاشق دختر ترسایی شده و برای خاطر اون دختر پشت پا به همه ی شهرت و آبروش زده و رفته دم خونه ی دختر بست نشسته . مانی فکر کن حالا اگر شیخ صنعانی بود می رفت توی صفحه ی توئیتر و یا فیس بوک و یا وبلاگ دختر ترسا بست می شست تا دختر ترسا بیاد و با هزار ناز و غمزه براش توئیت کنه و یا مطلبی لینک کنه و یا پستی توی وبلاگش بزنه ؟

مانی میخوام اعتراف کنم

میدونی مانی من همیشه با واژه هایی مانند " غیرت " ، "ناموس " ، " شرافت " ، .... مشکل داشتم . یعنی چی که میگن فاطمه ی زهرا ناموس بشریته و یا سمبل پاکدامنی و نجابته ؟ یا حسین ابن علی سرور آزادگان دو عالمه ؟ یعنی از اول خلقت تا حالا همه بی شرف و بی ناموس بودن ؟

مانی من یه چیز عجیب کشف کردم !

مادربزرگ نازنینم که دیگه پیش من نیست همیشه می گفت " بعضی از مردا توی حموم زنونه مرد هستن " حالا من ضرب المثل مادربزرگمو میخوام اینجوری تغییر بدم " بعضی از مردا فقط توی محیط های مجازی مرد هستند " من هنوز نتونستم دلیل اینهمه فحش و توهین کاربرای ایرانی این محیط های مجازی رو بفهمم . پشت کامپیوترهاشون نشستن و یکریز به همه فحش میدن . برای چی نمیدونم و همیشه هم ناله میکنن که بدبختیم و نسل سوخته ایم و بیچاره ایم و امکانات نداریم و ..... اما هیچکدوم ازین قلندرهای مافنگی حتی زحمت یه حرکت مثبت هم به خودشون نمیدن . وای مانی من دارم از غصه میمیرم . راست میگن قبل از وارد کردن هر تکنولوژی باید اول فرهنگ استفاده اشو وارد کرد . تنها نصیب جوونهای ایرانی از در اختیار داشتن اینترنت و کامپیوتر و امکانات پیشرفته ، اسیر شدن و در خود ماندن پای کامپیوترهاست . همه ی ما از پشت لپ تاپ هامون انقلابی و نترس هستیم . بیرون از محیط های مجازی حبابی بیش نیستیم که با یه تقه به راحتی فرو می پاشیم .

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

مانی میخوام چند نمونه از فقر بی پایان مردم سرزمینمو توی وبلاگ بذارم تا حاج آقای قصه ی تو بدونه کسانی هم هنوز هستند که خدا دوستشون نداره !
















خب حاجی! شما که خدا دوستت داره، شما چرا بلد نیستی چیزی بسازی که به درد بخوره؟!

چند روز پیش داشتیم در باره یک موضوعی با مهتا صحبت می‌کردیم. امروز یاد یک خاطره افتادم که با اون موضوع ارتباط مستقیم داره. بحث در مورد بی‌تفاوتی مردم نسبت به دست‌آوردهای پیاده‌سازی اسلام در جوامع بود. مهتا می‌گفت هرجا اسلام هست فقر و بد بختی و خرافات بیداد می‌کنه. من هم گفتم عجیبه برام که مردم اصلا به این ماجرا دقت نمی‌کنن. مهتا گفت انگار مثل بچه‌ها رفتار می‌کنیم و چیزای مهم برامون مهم نیستن. حوصله نداریم فکر کنیم. امروز که این خاطره یادم اومد، یاد حرفای مهتا افتادم و رفتم تو بچگی!

چه خونه بزرگ و مجللی بود. همیشه با فامیل جمع می‌شدیم اونجا. اولین چیزی که نظرم رو جلب می‌کرد دروازه حیاط بود! یادمه یه بار بابام داشت می‌گفت این دروازه رو از یه نوع فولاد خاص ساختنش که خیلی مقاومه و روش یه سیستم ضد سرقت آلمانی نصب شده. من اون موقع‌ها عاشق تیم آلمان بودم و هرچیز آلمانی رو دوست می‌داشتم! یادمه قفل و چفت روی در یه شکل خاص داشت. همیشه وقتی می‌رفتیم تو خونه من سرم رو بر می‌گردوندم و به اون در نگاه می‌کردم. دلم می‌خواست اون در رو باز و بسته کنم.

وارد ساختمان که می‌شدم، لوسترهای پر زرق و برق آویزون شده از سقف اتاق به سرعت ذهن ستایش‌گر و جستجوگر کودکی‌ ام را می‌ربود و من نا خودآگاه مدتی سرم رو به عقب بر می‌گرداندم و همچنان که به سقف خیره شده بودم راه می‌رفتم. تا اینکه مادر صدایم می‌زد "درست راه برو". همه چیز آن خانه عجیب بود. اما عجیب‌تر از همه، وارداتی بودن اکثر وسایل منزل و اجزای ساختمان بود. از آبمیوه‌گیری و ماشین لباسشویی و تلویزیون گرفته تا لوسترهای پر زرق و برق و دروازه مجهز به سیستم ضد سرقت حیاط! همه وسایل از بلاد کفر به منزل حاج آقا آمده بودند!

دخترعموی بابام زن یک حاجی شده بود که همش ده سال از او بزرگ‌تر بود. به همین دلیل همیشه می‌ترسید که بره یک زن دیگه بگیره و دیگه او بانوی اول قصر نباشه. اینطوری بود که نه چادر از سرش می‌افتاد و نه کلمه "آقامون" از دهنش! بیچاره همیشه نقش بازی می‌کرد. ولی برای ما بچه‌ها این چیزها ملموس نبود. البته همیشه حس می‌کردیم که یه چیزی سر جای خودش نیست ولی دنبال دلیلش نبودیم. یک غریزه ی ناب کودکانه به ما می‌گفت "فعلا برو بازی کن، یه روزی بزرگ می‌شی و اونوقت در باره‌اش فکر می‌کنی".

حاجی پیرهن سفید یقه بسته‌اش رو انداخته بود رو شلوار لجنیش. یه چند سالی جبهه رفته بود. صد در صد ارزشی، راه می‌رفت ازش بوی اسلام بلند می‌شد! دو تا انگشتر عقیق تو انگشتاش بود، بعضی‌ وقت‌ها همینطوری چفیه می‌نداخت گردنش، ریشاش دقیقا مثل این بچه حزب‌الهی‌های تو فیلم‌های بعد از جنگ بود که خدای صداقت و شرافت و ایمان بودن. او با تمام وجودش مخلص انقلاب و اهل بیت بود.

اگر من اون موقع ذهنیت الان رو داشتم، حتما از حاجی می‌پرسیدم" شما که با آمریکا و انگلیس و فرانسه و کلا اروپا این همه دشمنی دارید، چرا وسائل رفاهی رو از اونجا وارد کردید و تو خونتون ازش استفاده می‌کنید؟ اگر اونها کافر هستند و خداوند اونها رو دوست نداره، چرا شما نمی‌تونید مثل اونها برای خودتون از این وسائل بسازید؟ چرا خدا که شما رو دوست داره بهتون کمک نمیکنه که وسایلی رو که دوست دارید خودتون بسازید؟" ازش می‌پرسیدم" اگه دنیا زیاد مهم نیست و ساده زیستی خوبه، چرا تو که صبح تا شب برای علی یقه پاره می‌کنی که ساده زیست بوده و مظلوم، مظلوم و ساده زندگی نمی‌کنی؟"

امروز من دیگه بچه نیستم. چون بچه نیستم نمی‌تونم از حاجی سوال کنم. دیگه مصونیت بچگی رو ندارم، میشم مزدور بیگانه! ولی اینجا می‌تونم بپرسم. می‌تونم بپرسم که اگر امام زمان در حال حمایت از ما است و خدا به ما کمک می‌کنه، چرا هرجا رو نگا می‌کنم، هر چیزی که به درد می‌خوره رو کافرهایی ساخته‌اند که با خدا دشمن هستند؟ چطوریه که اونها چیزای به درد بخور می‌سازن؟ چطوریه که شما که این همه خدا دوستون داره هیچ محصول مفیدی تولید نمی‌کنید؟ دستگاه‌ها و ماشین‌آلات صنعتی و لوازم منزل و تجهیزات پزشکی و آسفالت کف خیابان و سیستم‌های کامپیوتری و مخابرات و تلویزیون و ماهواره و سیستم‌های هوشمند و اتوموبیل و قطار و هواپیما و شیرآلات داخل سرویس‌های بهداشتی و کف پوش‌های صنعتی و ماشین‌آلات سنگین و معماری‌های داخل ساختمان و کشفیات علمی و علوم فضایی و علوم جانوری و ... همه رو اول اونها به دست آوردن و با گذشت زمان ما هم از نتیجه زحمت اونها استفاده کردیم.

خوب حاجی، شما که خدا دوستت داره، شما چرا چیزی بلد نیستی بسازی که به درد بخوره؟!

تو راست گفتی مهتا! حالا حاجی به کنار! اون اگه خودش رو بزنه به اون راه، ممکنه به نفعش باشه. ولی چرا مردم فکر نمی‌کنن به این ماجرا؟ چرا مردم می‌گن اسلام‌گرایی خوبه و ما مسلمونای خوبی نیستیم؟ چرا به این فکر نمی‌کنن که همه دست‌آوردهای مفید، حاصل تلاش افراد رها شده از قید و بندهای مذهب و خرافات بوده؟ تو راست می‌گی مهتا! انگار مثل اون روزهای بچگی، هیچکی حوصله فکر کردن نداره. شاید چون همه درگیر یک بازی اجباری هستند. بازی نون در آوردن!

۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

درودی به گرمی آفتاب داغ و سوزان سرزمینمان ایران . درودی به سردی آه های جانسوزسرزمین داغدارمان " ایران" .

ما (مانی و مهتا ) اومدیم که اینجا با خودمون و شما درد و دل کنیم . ما مثل خیلی از جوانهای دیگه ی این مرز و بوم خیلی حرف ها برای گفتن داریم که نمی تونیم در خانه و اتوبوس و تاکسی و دانشگاه و... بزنیم . این وبلاگو برای همین ساختیم که با همدیگه درد و دل کنیم . ما بزرگترین دغدغه امون سرزمینمونه و مشکلاتی که به اون مربوطه . پس شما در این وبلاگ به جز مسائل مربوط به سرزمین مادری چیز دیگری نخواهید شنید . یاران و دوستان نازنین، ما ازین پس همراهان جدید شما خواهیم بود در این وبلاگ . خوشحال میشیم از نظرات و پیشنهادات شما هم استفاده کنیم . دستان پر مهر شما رو صمیمانه میفشاریم و اولین قدم را با عزمی راسخ برخواهیم داشت .