۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

ما موشهای آزمایشگاهی

مانی جان بعد از مدتها امروز به وبلاگمون سر زدم. خسته ام. خسته. از خودمون. از فرهنگمون. از رفتارهای دورویانه و بعضا مزورانه ی خودمون و دیگران. باز خواهی گفت که دلم پره و دارم همه چیزو با هم قاطی میکنم. اما اینطور نیست. هرچی بیشتر به مردم و جامعه امون، به هنجارها، باورها، اعتقادات، افکار، کنش ها و واکنش های مردم نگاه میکنم، بیشتر به نتیجه ای که گفتم، میرسم. میدونی چطوری خودمونو تصور میکنم؟ یه مشت موش آزمایشگاهی که سالهاست در قفسی بزرگ مشغول آزمایش بر روی ما هستند و ما همگی گیج و خسته و وامانده و چند دسته مشغول لولیدن در دست و پای هم و منصرف کردن و مانع شدن یکدیگر برای اقدام به انجام هر کاری هستیم. دسته ای قضا قدری که درصدشان هم کم نیست، زندگی در این قفس را خواست و مشیت الهی میدانند و ورد زبانشان" راضیم به رضای اوست" است. دسته ای مثلا ادای منجی ها و عقل کل ها را در می آورند و پشت سر هم فرضیه و راهکار ارائه می دهند در حالیکه از ابتدایی ترین اصول این کار شناختی ندارند و چون طوطی سخنگوی نادانند. فقط های و هوی و سر و صدا. گروهی با وجود اعتقادات مذهبی و سود بردن از این اعتقادات سعی در نشان دادن علاقه مندی خود به فرهنگ غرب و مثلا بررسی موفقیت غریبان و الگو گرفتن از آنان در چهارچوب بسته ی ذهن واپسگرا و اسلام زده ی خود هستند و به زور می خواهند کفش تنگ موفقیت های غربی را بر پای بزرگ و بدشکل اسلامگرای خود کنند. گروهی فارغ از زمان و اتفاقات به فکر گرفتن ماهی از آب گل آلود و سو استفاده از موقعیت های پیش آمده هستند که کلاهی ازین نمد برای خود بسازند. گروه آخر هم بیچارگان ناامیدی هستند که دیگر امیدی ندارند و انتظار مرگ را میکشند. آخ مانی!!! آخ .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر