۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

خب حاجی! شما که خدا دوستت داره، شما چرا بلد نیستی چیزی بسازی که به درد بخوره؟!

چند روز پیش داشتیم در باره یک موضوعی با مهتا صحبت می‌کردیم. امروز یاد یک خاطره افتادم که با اون موضوع ارتباط مستقیم داره. بحث در مورد بی‌تفاوتی مردم نسبت به دست‌آوردهای پیاده‌سازی اسلام در جوامع بود. مهتا می‌گفت هرجا اسلام هست فقر و بد بختی و خرافات بیداد می‌کنه. من هم گفتم عجیبه برام که مردم اصلا به این ماجرا دقت نمی‌کنن. مهتا گفت انگار مثل بچه‌ها رفتار می‌کنیم و چیزای مهم برامون مهم نیستن. حوصله نداریم فکر کنیم. امروز که این خاطره یادم اومد، یاد حرفای مهتا افتادم و رفتم تو بچگی!

چه خونه بزرگ و مجللی بود. همیشه با فامیل جمع می‌شدیم اونجا. اولین چیزی که نظرم رو جلب می‌کرد دروازه حیاط بود! یادمه یه بار بابام داشت می‌گفت این دروازه رو از یه نوع فولاد خاص ساختنش که خیلی مقاومه و روش یه سیستم ضد سرقت آلمانی نصب شده. من اون موقع‌ها عاشق تیم آلمان بودم و هرچیز آلمانی رو دوست می‌داشتم! یادمه قفل و چفت روی در یه شکل خاص داشت. همیشه وقتی می‌رفتیم تو خونه من سرم رو بر می‌گردوندم و به اون در نگاه می‌کردم. دلم می‌خواست اون در رو باز و بسته کنم.

وارد ساختمان که می‌شدم، لوسترهای پر زرق و برق آویزون شده از سقف اتاق به سرعت ذهن ستایش‌گر و جستجوگر کودکی‌ ام را می‌ربود و من نا خودآگاه مدتی سرم رو به عقب بر می‌گرداندم و همچنان که به سقف خیره شده بودم راه می‌رفتم. تا اینکه مادر صدایم می‌زد "درست راه برو". همه چیز آن خانه عجیب بود. اما عجیب‌تر از همه، وارداتی بودن اکثر وسایل منزل و اجزای ساختمان بود. از آبمیوه‌گیری و ماشین لباسشویی و تلویزیون گرفته تا لوسترهای پر زرق و برق و دروازه مجهز به سیستم ضد سرقت حیاط! همه وسایل از بلاد کفر به منزل حاج آقا آمده بودند!

دخترعموی بابام زن یک حاجی شده بود که همش ده سال از او بزرگ‌تر بود. به همین دلیل همیشه می‌ترسید که بره یک زن دیگه بگیره و دیگه او بانوی اول قصر نباشه. اینطوری بود که نه چادر از سرش می‌افتاد و نه کلمه "آقامون" از دهنش! بیچاره همیشه نقش بازی می‌کرد. ولی برای ما بچه‌ها این چیزها ملموس نبود. البته همیشه حس می‌کردیم که یه چیزی سر جای خودش نیست ولی دنبال دلیلش نبودیم. یک غریزه ی ناب کودکانه به ما می‌گفت "فعلا برو بازی کن، یه روزی بزرگ می‌شی و اونوقت در باره‌اش فکر می‌کنی".

حاجی پیرهن سفید یقه بسته‌اش رو انداخته بود رو شلوار لجنیش. یه چند سالی جبهه رفته بود. صد در صد ارزشی، راه می‌رفت ازش بوی اسلام بلند می‌شد! دو تا انگشتر عقیق تو انگشتاش بود، بعضی‌ وقت‌ها همینطوری چفیه می‌نداخت گردنش، ریشاش دقیقا مثل این بچه حزب‌الهی‌های تو فیلم‌های بعد از جنگ بود که خدای صداقت و شرافت و ایمان بودن. او با تمام وجودش مخلص انقلاب و اهل بیت بود.

اگر من اون موقع ذهنیت الان رو داشتم، حتما از حاجی می‌پرسیدم" شما که با آمریکا و انگلیس و فرانسه و کلا اروپا این همه دشمنی دارید، چرا وسائل رفاهی رو از اونجا وارد کردید و تو خونتون ازش استفاده می‌کنید؟ اگر اونها کافر هستند و خداوند اونها رو دوست نداره، چرا شما نمی‌تونید مثل اونها برای خودتون از این وسائل بسازید؟ چرا خدا که شما رو دوست داره بهتون کمک نمیکنه که وسایلی رو که دوست دارید خودتون بسازید؟" ازش می‌پرسیدم" اگه دنیا زیاد مهم نیست و ساده زیستی خوبه، چرا تو که صبح تا شب برای علی یقه پاره می‌کنی که ساده زیست بوده و مظلوم، مظلوم و ساده زندگی نمی‌کنی؟"

امروز من دیگه بچه نیستم. چون بچه نیستم نمی‌تونم از حاجی سوال کنم. دیگه مصونیت بچگی رو ندارم، میشم مزدور بیگانه! ولی اینجا می‌تونم بپرسم. می‌تونم بپرسم که اگر امام زمان در حال حمایت از ما است و خدا به ما کمک می‌کنه، چرا هرجا رو نگا می‌کنم، هر چیزی که به درد می‌خوره رو کافرهایی ساخته‌اند که با خدا دشمن هستند؟ چطوریه که اونها چیزای به درد بخور می‌سازن؟ چطوریه که شما که این همه خدا دوستون داره هیچ محصول مفیدی تولید نمی‌کنید؟ دستگاه‌ها و ماشین‌آلات صنعتی و لوازم منزل و تجهیزات پزشکی و آسفالت کف خیابان و سیستم‌های کامپیوتری و مخابرات و تلویزیون و ماهواره و سیستم‌های هوشمند و اتوموبیل و قطار و هواپیما و شیرآلات داخل سرویس‌های بهداشتی و کف پوش‌های صنعتی و ماشین‌آلات سنگین و معماری‌های داخل ساختمان و کشفیات علمی و علوم فضایی و علوم جانوری و ... همه رو اول اونها به دست آوردن و با گذشت زمان ما هم از نتیجه زحمت اونها استفاده کردیم.

خوب حاجی، شما که خدا دوستت داره، شما چرا چیزی بلد نیستی بسازی که به درد بخوره؟!

تو راست گفتی مهتا! حالا حاجی به کنار! اون اگه خودش رو بزنه به اون راه، ممکنه به نفعش باشه. ولی چرا مردم فکر نمی‌کنن به این ماجرا؟ چرا مردم می‌گن اسلام‌گرایی خوبه و ما مسلمونای خوبی نیستیم؟ چرا به این فکر نمی‌کنن که همه دست‌آوردهای مفید، حاصل تلاش افراد رها شده از قید و بندهای مذهب و خرافات بوده؟ تو راست می‌گی مهتا! انگار مثل اون روزهای بچگی، هیچکی حوصله فکر کردن نداره. شاید چون همه درگیر یک بازی اجباری هستند. بازی نون در آوردن!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر