۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

نمي‌گذاريم جواني‌مان راهم از ما بگيرند، ما بايد بخنديم!

آري، آري! ما متولدين سال‌هاي سختيم. بارها گفتيم و آه کشيديم. لبخندهاي نوستالژيک زديم، حرف‌هاي حق به جانب زديم و استواري خود را ستوديم. اما اکنون چه مي‌کنيم؟
پس از گذشت اين سال‌ها، با همه مشقات و تلخي‌ها و حتي شيريني‌هاي خاص خودش، جا دارد که از خود بپرسيم "اکنون چه"؟ آيا ما واقعا آن نسل نجات دهنده هستيم؟ آيا قدمي براي بازسازي برداشته‌ايم؟ چند صفحه در روز کتاب مي‌خوانيم؟ چقدر به سلامت روح و جسم خودمان اهميت مي‌دهيم؟ آيا سازندگان فرداي ديروز، يک لشگر متشکل از سربازان خسته و غمگيني است که يک‌ريز غر مي‌زنند و از زمين و زمان طلب‌کارند؟
مگر تصميم داريم سرزمين «دانايان کل» را بسازيم که هر کدام در گوشه‌اي براي خود دن‌کيشوت‌وار در حال فتح هستي هستند؟ درست است که بيکاري غوغا مي‌کند، ما درگير مشکلات معيشتي و فکري و اجتماعي هستيم، درست است که در مرز بين قوانين سنتي و زندگي دل‌خواه‌مان گير کرده‌ايم اما آيا با اين وجود، فرصتي براي بازسازي نيست؟ آيا وقتي هدر نمي‌رود؟ آيا هيچ راهي براي اميدوار بودن و دل‌خوش بودن نيست؟
شايد هرکدام از ما همين الان بتوانيم چندين مثال از آدم‌هاي شاد و موفقي بياوريم که وقت‌شان را به شيوه‌اي صحيح در راه جبران خسارات وارد شده به خود، به کار مي‌گيرند. اين طبيعي است که بحران‌ها ما را ضعيف کرده‌اند اما اي کاش ديگر خودمان اين ضعف را دامن نمي‌زديم.
ما بايد بخنديم، بايد بخنديم! بايد کار کنيم، شاد باشيم، ورزش کنيم، بينديشيم و زندگي کنيم. نبايد فقط غر بزنيم و طلب‌کار باشيم. نبايد اين همه تجربه يک‌دست و ارزنده را فقط پاي فيس‌بوک بريزيم و نهايتا با چند بحث کوتاه در جمع دوستان خود را راضي کنيم.
صحبت سر به دست گرفتن بدنه کاربردي و حياتي جامعه است. اگر ما فقط غر بزنيم، آنها که مخاطبان منفور ما هستند همه چيز را به سرعت صاحب مي‌شوند و ما خدمت‌کاران بيچاره آنها مي‌شويم. ما بايد زيرک باشيم. بايد کساني که مي‌دانند با زيرکي گوشه‌هاي چند ضلعي نامنظم جامعه را در دست بگيرند و سامانش دهند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر