۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

چی بگم ازینهمه خرافات ؟!

رفته بودم اتاق زایمان . خانوم 15 ساله ای رو برای زایمان آورده بودند . تا وارد اتاق شدم چیزی عجیبی توجه ام رو جلب کرد . دور رون این خانوم یه چیز عجیب با بند سیاه بسته بودند . جلو رفتم و نگاه کردم . با تعجب پرسیدم این چیه به پات بستی ؟ بچه ی بیچاره که از درد به خودش می پیچید با ناله گفت دعاست خانوم جان . مادرم بسته که راحت زایمان کنم . وا رفتم . آهم درومد . با قیچی جراحی بند رو پاره کردم و انداختمش سطل آشغال . همه با چشمای گرد شده به من خیره شده بودند . با حرص گفتم چیه ؟ مگه معتقد نیستید که قرآن مقدسه ؟ چند دقیقه ی دیگه که بچه به دنیا بیاد و محتویات کیسه ی آب و خون میپاشه و کل این دعا و قرآنو به گند میکشه . ته دلم خون خونمو میخورد . بغض کرده بودم . اومدم بیرون . رفتم توی اتاقم . سرمو بین دستام گرفتم . از اینهمه حماقت و جهل میخواستم ضجه بزنم . فریاد بزنم . همه جورشو دیده بودم به جز این یکی نوعشو . آسون کردن زایمان با دعا و قرآن . جل الخالق !! 1400 ساله که دین اسلام به وجود اومده و ملیونها زن سر زا رفتند . این چه خاصیتیه که برای بعضی ها کار میکنه و برای بعضی ها نه ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر