دو روز پس از آنکه «لولا» خودش را حلقآویز کرد، در اجلاس ساعت چهار بعد از ظهر در سالن بزرگ، لولا را از حزب و دانشگاه اخراج کردند. یک نفر در پشت میز خطابه گفت: "او همه ما را فریب داد. او لیاقت این را ندارد که در کشور ما دانشجو شمرده شود یا عضو حزب ما باشد." همه کف زدند. یکی از دخترکان خوابگاه گفت: " بغض گلوی همه را گرفته بود اما چون حق نداشتند گریه کنند، دست مفصلی زدند، هیچکس جرات نکرد به عنوان اولین نفر، دیگر دست نزند." برای اخراج لولا از حزب و دانشگاه رایگیری شد. مربی ژیمناستیک اولین کسی بود که دستش را بلند کرد.
سایرین به تبعیت از او دستشان را بلند کردند. به هنگام بالا رفتن دستهایشان، به دستهای هوا رفته دیگران مینگریستند. اگر دست کسی به اندازه کافی بلند نبود، دستش را بیشتر بالا میبرد. مربی گفت: "نیازی به شمردن نیست. فکر میکنم همه موافق هستیم." روز بعد که در شهر بودم، به خود گفتم" "تمام این مردمی که در حال تردد هستند، حاضرند در سالن بزرگ با علامت مربی از روی خرک بپرند، انگشتهایشان را سیخ کنند و آرنجشان را بکشند و چشمهایشان را به این سوی و آن سوی بچرخانند."
لولا در آخرین جملات کتاب خاطراتش نوشته بود: "مربی ژیمناستیک مرا به محل تمرین برد. در را از پشت بست. فقط کیسههای چرمی بوکس تماشاگر ما بودند. برای او یکبار کافی بود، اما من پنهانی تا خانه دنبالش رفتم. سفید نگاه داشتن پیراهنهای او غیرممکن است. او درباره من به مدیره دپارتمان گزارش داد. من هیچگاه از خشکسالی فرار نخواهم کرد. خداوند مرا به خاطر کاری که کردم نخواهد بخشید. اما بچهای نخواهم داشت که شبان گوسفندان پاقرمزی باشد.
پانویس: با توجه به این که ترتیب پاراگرافها در کتاب بر اساس زمان رعایت نشده است وهمچنین شرح مفصل جزئیات در اصل کتاب، فهم قسمتی مجزا از آن قدری دشوار است. بر این اساس ترتیب پاراگرافها و جملات دقیقا با کتاب منطبق نیست اما خود آنها عینا آورده شدهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر