۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

ما موشهای آزمایشگاهی

مانی جان بعد از مدتها امروز به وبلاگمون سر زدم. خسته ام. خسته. از خودمون. از فرهنگمون. از رفتارهای دورویانه و بعضا مزورانه ی خودمون و دیگران. باز خواهی گفت که دلم پره و دارم همه چیزو با هم قاطی میکنم. اما اینطور نیست. هرچی بیشتر به مردم و جامعه امون، به هنجارها، باورها، اعتقادات، افکار، کنش ها و واکنش های مردم نگاه میکنم، بیشتر به نتیجه ای که گفتم، میرسم. میدونی چطوری خودمونو تصور میکنم؟ یه مشت موش آزمایشگاهی که سالهاست در قفسی بزرگ مشغول آزمایش بر روی ما هستند و ما همگی گیج و خسته و وامانده و چند دسته مشغول لولیدن در دست و پای هم و منصرف کردن و مانع شدن یکدیگر برای اقدام به انجام هر کاری هستیم. دسته ای قضا قدری که درصدشان هم کم نیست، زندگی در این قفس را خواست و مشیت الهی میدانند و ورد زبانشان" راضیم به رضای اوست" است. دسته ای مثلا ادای منجی ها و عقل کل ها را در می آورند و پشت سر هم فرضیه و راهکار ارائه می دهند در حالیکه از ابتدایی ترین اصول این کار شناختی ندارند و چون طوطی سخنگوی نادانند. فقط های و هوی و سر و صدا. گروهی با وجود اعتقادات مذهبی و سود بردن از این اعتقادات سعی در نشان دادن علاقه مندی خود به فرهنگ غرب و مثلا بررسی موفقیت غریبان و الگو گرفتن از آنان در چهارچوب بسته ی ذهن واپسگرا و اسلام زده ی خود هستند و به زور می خواهند کفش تنگ موفقیت های غربی را بر پای بزرگ و بدشکل اسلامگرای خود کنند. گروهی فارغ از زمان و اتفاقات به فکر گرفتن ماهی از آب گل آلود و سو استفاده از موقعیت های پیش آمده هستند که کلاهی ازین نمد برای خود بسازند. گروه آخر هم بیچارگان ناامیدی هستند که دیگر امیدی ندارند و انتظار مرگ را میکشند. آخ مانی!!! آخ .

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

خرداد 88 یا دوم خرداد؟

خرداد 88 یکی از درخشان ترین ماه‌های تاریخ سیاسی ایران بود. هرچند که بودند کسانی که به دنبال قالب کردن ناخالصی به حرکت مردم بودند، اما همه آنها در سیل بی امان مردم محو می‌شدند. واقعیت این است که سرکوب‌های گسترده و بی‌برنامگی و بسیاری دلایل دیگر مانع از تداوم حرکت در خیابان شدند. شاید لازم بود. شاید بهتر شد. چه چهره‌هایی که از آن زمان تا کنون از پس نقاب همراهی بیرون آمدند!
و اما حالا خردادی دیگر ‌آغاز شده. خردادی که می‌تواند تداعی کننده خرداد 88 باشد و یا تداعی کننده دوم خردادی که خاتمی را یک «تدارکاتچی» کرد!
ای کاش، ای کاش باز‌آوری آبروی رفته امثال خاتمی، به قیمت تضعیف جریان قدرتمند خرداد 88 صورت نگیرد. ای کاش بعضی‌ها دست از سر این مردم ستمدیده بردارند. نه ببخشید، آنها که تکلیفشان روشن است. ای کاش این مردم ستمدیده همچون خرداد 88 آنها را هم با خود به سر منزلی مطلوب ببرند.
هرچند که من نگرانم. همیشه وقتی به حرکت‌های مردم خاورمیانه نگاه می‌کنم، به دنبال نوعی آفت در حرکت خودمان می‌گردم. بعضی وقت‌ها خوش‌بینانه با خود می‌گویم آنها سی سال از ما عقبند! و بعضی وقت‌ها هم مثل الان فکر می‌کنم که مانعی سر راه ما هست که سر راه آنها نیست و یاد این مثل می‌افتم : "چاقو دسته خودش را نمی‌بُرد."
باید برون کشید از این ورطه رخته خویش!
اما از طرفی دیگر هم متاسفانه تنها گروه سیاسی با نفوذ که می‌توانند حرکت‌های اعتراضی را تدارک دهند، از جنس همان چاقو هستند. آقای مجتبی واحدی کمی امیدوارمان کرد که همانطور که فکر می‌کردم به سرعت او را ساکت کردند. فکر می‌کنم این همان آفتی است که گریبانگیر ما شده است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۱, یکشنبه

۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

داستان من و گاوم ( قسمت پنجم )

تا حرفی میزدیم میگفتند دستور آفریننده ی ساکن کوه سرخه. اجبارا ساکت می شدیم. چون اگر حرفی میزدیم طبق گفته ی آفریننده ی ساکن کوه سرخ سر از تنمون به جرم شرک و کفر و محاربه، جدا میشد. ما هم که گاو بودیم و نمیفهمیدیم....
خلاصه دردسرت ندم زندگی آروم و گاوی ما با اومدن این فرستاده ها چنان تغییری کرد که باور کردنی نبود. دیگه گاوها گاوهای سابق نبودند. به چند دسته تقسیم شده بودند. یه هرم عجیب که راس هرم گاو ریشو بود که فرستاده ی آفریننده کوه سرخ بود. رده پایین تر سوگلیش یا همون ماده گاو پروار بود. رده بعد زنهای حرمسراش بودند و رده ی پایین تر بچه هاش و نواده هاش بودند که طبق گفته ی خودش و آفریننده اش بعد از مرگش اونا راهشو ادامه می دادند. رده ی بعدی هم یارانش بودند. در آخر هم گاوهای معمولی که نه مقدس بودند و نه جزء خاندان مقدس، و فقط گاو بودند. طبق این رده بندی که انجام شده بود ما گاوهای عادی باید کار می کردیم و جون میکندیم تا از دسترنج ما گاو بزرگ و خاندان مقدسش در رفاه زندگی کنند و اگر حرف میزدیم و اعتراضی می کردیم گاو بزرگ میگفت که آفریننده ی کوه سرخ چنین دستور داده و اگر کسی سرپیچی کنه بعد از مرگ درتنوری پر از آتش سوزانده خواهد شد. ما از ترس سوزانده شدن و وحشت عجیبی که در دلمون از حرفهای گاو بزرگ ایجاد شده بود، مجبور بودیم به حرفاش گوش کنیم و تابع گاو بزرگ باشیم تا مبادا آفریننده ی کوه سرخ بر ما خشم بگیره. کم کم این ترس بیشتر و بیشتر شد و گاو بزرگ برای انجام دادن و ندادن هر کاری مجازات و پاداشی تعیین کرد طوریکه ما در خونه های خودمون و در خلوت هم از ترس تنور آفریننده به خودمون می لرزیدیم. ترس وارد وجودمون شده بود و دائم از ترس آفریننده هر کاری که گاو بزرگ میگفت کورکورانه انجام میدادیم. قبل از اومدن گاو بزرگ ما همدیگه رو نمی کشتیم و به گله های دیگه کاری نداشتیم اما وقتی که گاو بزرگ اومد دستور حمله به گله های دیگه رو داد و گفت که این دستور از جانب آفریننده ی کوه سرخه و هر کسی که در این جهاد شرکت نکنه در تنور سوزانده خواهد شد و هر کسی هم که کشته بشه به کوهستان سرخ برده خواهد شد و یونجه و علف و شبدر های تازه خواهد خورد وهر چند تا ماده گوساله ی کم سن و سال که بخواد به او داده خواهد شد. ما هم که گاو بودیم و نمیفهمیدیم...گاوهای نر با شنیدن این بشارت ها به هیجان می آمدند و با دهنی کف کرده سم بر زمین می کوبیدند و به گله های دیگه حمله می کردند و بیرحمانه میکشتند ، میدریدند، میسوزاندند، غارت میکردند، تصرف میکردند و یا کشته میشدند. وضع عجیبی بود. گاو بزرگ و آفریننده اش با وعده و وعید هاشون یک فانتزی زیبا در ذهن گاوها ساخته بودند. یک رویای دروغین زیبا. بهشت در برابر کشتن و کشته شدن! یک تفکر خطرناک برای راضی شدن به انجام جنایت. وعده های رنگارنگ برای زیر پا گذاشتن وجدان و نارضایتی از کشتن یک همنوع!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

هرگز نمی‌توانیم از سیاستمدارها توقع داشتة باشیم ما را بازی ندهند، این ما هستیم که نباید بازی بخوریم.

همیشه باید مراقب بمب‌های خبری باشیم! وقتی در محافل و رسانه‌ها بر روی خبر خاصی تمرکز می‌شود یا پیوسته از شخص خاصی نقل قول می‌شود، باید به سرعت وارد فاز تحلیل شویم. قبل از دنبال کردن اخبار و تن در دادن به موج خبری ایجاد شده، باید فکر کنیم که خبر منتشر شده تا چه حد مهم است؟ برای چه کسانی منفعتی در پی دارد و چه دست‌آوردی برای جامعه می‌تواند داشته باشد؟ سعی می‌کنم در این نوشتار موضع‌گیری‌های هاشمی رفسنجانی را در قبال اعتراضات مردم ایران با توجه به موقعیتش در دستگاه حاکم، به شیوه‌ای ساده بررسی کنم. متاسفانه اعتراضات از جانب او ضربه‌های بزرگی خورده است که البته قابل جبران است.

دقت کنید که مهم‌ترین نکته این است که یاد بگیریم تحلیل کنیم و هیجان‌زده نشویم. لازم نیست که حتما به نتیجه‌ای مطلق برسیم. لازم نیست نتیجه تحلیل‌مان را مقدس بدانیم. همچنین اگر بعدها متوجه شدیم که تحلیلی نادرست داشته‌ایم، چیزی از دست نرفته است. مهم این است که این نتیجه نادرستی است که خودمان به آن رسیده‌ایم. بهتر از نتیجه درستی است که ناآگاهانه و با پیروی کورکورانه از دیگران به دست می‌آید. چرا بهتر است؟ چون اگر آن رویه را برگزینیم، حتما گرفتار نتایج از پیش تعیین شده‌ای می‌شویم که در قالب بمب‌های خبری به ما تزریق می‌شوند. نتایجی که ممکن است تا حد زیادی به ضرر ما باشند.

اما برگردیم به آقای هاشمی. در نظر بگیرید که شما آقای اکبر هاشمی رفسنجانی هستید. از پیش از انقلاب اسلامی، مصائب زیادی برای به ثمر رسیدن انقلاب تحمل کرده‌اید. و پس از آن هم بارها وجدان خود را زیر پا گذاشته‌اید و شاهد و شاید مجری جنایاتی هولناک بوده‌اید که بازگوکردنشان صفحه‌ای به بلندای سی‌وچند سال تاریخ می‌طلبد. شما یار غار بنیان‌گذار جمهوری اسلامی بوده‌اید. شما چندین دهه نفر اول مملکت بر سر زبان‌ها بوده‌اید. همه می‌گفتند درست است که خامنه‌ای رهبر است، اما مملکت دست هاشمی است.

حال در نظر بگیرید که در دورانی موسوم به اصلاحات، معادلاتی که شما چیده‌اید با توجه به آگاهی مردم، بی اعتبار می‌شوند. نظامی که تا کنون تمام‌عیار برای شما بود، در خطر می‌افتد. گروه‌های رادیکال در داخل نظام برای مقابله با این خطر ایجاد می‌شوند و تمرکز قدرت به مراکزی متمایل می‌شود که کمتر در دسترس شما است. شما چه می‌کنید؟ آیا غیر از این است که سعی کنید به شیوه‌ای از فروپاشی نظام ممانعت کنید و در عین حال از خارج شدن قدرت از دست خودتان جلوگیری کنید؟ شما در این بازی دو نوع خطر را احساس می‌کنید. برای مبارزه با این خطرها چه راهکار عملی دارید؟ حال در نظر بگیرید که با روی کار آمدن کسی چون محمود احمدی نژاد، کفه ترازو به ضرر شما سبک می‌شود. شما مورد هجوم آماج تهمت‌ها در بین مردم هستید. از طرفی دیگر هم رادیکال‌ها در حال تسخیر کامل قدرت هستند. چاره چیست؟

وقتی احمدی‌نژاد در دور اول بر سرکار آمد، شاید هاشمی فکرش را هم نمی‌کرد که رئیس‌جمهور جدید و اطرافیانش تا این حد به دنبال یک‌دست کردن قدرت و حذف او از صحنه تصمیم‌گیری کلان باشند. او از اصلاحات ضربه خورده بود. اشرافی‌گری خاندان هاشمی در زمان اصلاحات بر سر زبان‌ها افتاد. احمدی‌نژاد هم در دور اول ریاست جمهوری‌اش بر آن دامن زد. کار به جایی رسید که احمدی‌نژاد با تکیه بر این موضوع که مردم از این اشرافی‌گری باخبرند، در مناظره تلویزیونی با یکی از رقیبانش پرسید: "پسرهای آقای هاشمی در این مملکت چه‌کار می‌کنند؟" این روند مرگ‌بار حذف هاشمی از تسلط کامل بر قدرت برای او آزاردهنده بوده است. با این حال او صبر کرد تا وقت عمل فرا برسد.

به نظر شما در چنین شرایطی، آیا بهترین فرصت برای بازگشتن به راس قدرت، قرار گرفتن مردم و اصلاحات در برابر قدرتِ جناح اصول‌گرا نبود؟ اگر هاشمی در نقش میانجی و مصلحی ظاهر می‌شد که می‌توانست قدرت را از گزند خشم مردم در امان دارد، آنگاه می‌توانست از جناح مسلط بر قدرت امتیاز بگیرد و آرام آرام همان هاشمی سال‌های نه چندان دور شود. اما چگونه باید این کار را انجام دهد؟ او چگونه می‌تواند اعتماد مردم را کسب کند؟ اگر شما باشید چه‌کار می‌کنید؟ این یک معامله ساده است. مردم به ابزار نیاز دارند و او یک ابزار قوی است. با حمایت از کاندیداهای اصلاح‌طلب که از دیدگاه مردم تنها کورسوی امید برای آغاز یک تحول کوچک هستند، می‌شود توجه مردم را به خود جلب کرد. مردم می‌گویند: "از او و اصلاح‌طلب‌ها استفاده می‌کنیم تا به مقصودمان برسیم. این‌ها بهانه هستند." همین بهانه، می‌توانست منجر به امتیازهایی برای هاشمی شود. البته هاشمی باید مراقب می‌بود که جایگاه پدرخوانده‌وارش را حفظ کند و هیچ‌گاه صریح و آشکار موضع‌گیری نکند. او باید کسی می‌بود که رفتارش به نفع همه باشد و کسی را نیازارد تا هم نظام بماند(در مقابل نظام قرار نگیرد) و هم به راس قدرت بازگردد. بنابراین هاشمی سعی کرد خود را حامی اصلاحات نشان دهد. در ابتدا خودش رسما اشاره‌ای نکرد، اما کسانی بودند که همه جا این را برایش جار بزنند! دقت کنید که این «جار زدن» موضوع این بحث است. این یک کار رسانه‌ای کلان است که به واسطه پول و افرادی که او مامور هزینه کردن آن برای رسیدن به هدف می‌کند، قابل انجام است. مثلا کم کم در رسانه‌ها اخباری شنیده می‌شوند که ناخود‌آگاه هاشمی را در مقابل احمدی‌نژاد و حامی اصلاحات نشان می‌دهند. سپس با تحکیم این خبر غیر مستقیم در ناخود‌آگاه مردم، اخبار دیگری برای قدم گذاشتن به فاز بعدی تولید می‌شوند. اخباری با تیترهایی چون "هاشمی رفسنجانی: دولت می‌توانست بهتر از اینها کار کند." و سپس دلارها به سرعت تبدیل به آماج تیترهای اینچنینی در اخبار رسانه‌ها می‌شوند و پس از مدتی، دیگر کاملا جا می‌افتد که هاشمی یک ابزار مهم برای مردم است.

و اما بعد از انتخابات سال 88، ماجرا به کلی عوض شد. ورق به طرز معجزه‌آسایی به نفع هاشمی برگشت. موسوی و کروبی کوتاه نیامدند و مردم به خیابان‌ها ریختند. این صحنه‌ای است که در آن هاشمی می‌تواند وارد عمل شود. با حمایت تلویحی از مردم معترض، به کسانی که قدرت را از دستش ربوده‌اند اشاره می‌کند که بروید کنار و فرمان را به من بسپارید! باز شاید هاشمی تصور نمی‌کرد که اوضاع تا به این حد وخیم شود. تصور نمی‌کرد که احمدی‌نژاد و اطرافیانش حتی به قیمت ریخته‌شدن خون مردم در خیابان و شکسته شدن تابوی اعتراض گسترده خیابانی هم حاضر به بازی دادن هاشمی در قدرت نشوند. و باز او شاید تصور نمی‌کرد که با این شرایط، باز هم مردم کوتاه نیایند. جوانه امیدی که برای او روییده بود، در حال پژمرده شدن بود! حال اگر شما باشید در این شرایط چه می‌کنید؟ مردم اصل نظام را نشانه رفته‌اند و شما هرگز راضی به فروپاشی نظام نیستید. از طرفی دیگر افراد مسلط بر قدرت هم به هیچ عنوان ذره‌ای کوتاه نمی‌آیند. آنها حتی ممکن است از این فرصت استفاده کنند و با قرار دادن شما در مقابل نظام، به طور کامل شما را حذف کنند. اگر شما باشید چه می‌کنید؟ هاشمی قدم به عقب گذاشت و منتظر فرصتی دیگر شد. او بهترین گزینه را برگزید. اگر لجاجت می‌کرد، به طور کامل کنار گذاشته می‌شد و این بار حتی امکانات و پولش را هم به مرور از او می‌گرفتند. در این صورت دیگر نمی‌توانست بمب خبری بسازد. افرادش از دور او پراکنده می‌شدند و بازی را قطعا واگذار می کرد. او ترجیح داد برود وزخم‌هایش را تیمار کند تا فرصت مناسب دیگری پیش بیاید.

اما در این میان، مردم معترض نه تنها از او هیچ بهره‌ای نگرفتند، بلکه او نقش «ترمز» را برای آنها بازی کرد. بمب‌های خبری باعث می‌شد چشم‌ها به دهان او خیره شوند و امیدی کاذب نسبت به او ایجاد شود که این امید باعث می‌شد حرکت مردم کند شود و به آینده موکول شود. در زمانی که سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی عملی لحظه به لحظه‌اش حیاتی بود، او حتی اگر فقط یک‌بار سر راه حرکت صحیح مردم قرار گرفته باشد، آسیب بزرگی وارد آورده است. همان یک‌بار ممکن بود قدم بزرگی برداشته شود که بعد از آن برداشته نشد.

اگر روز اول همه نسبت به حضور هاشمی نگاه تحلیلی داشتیم، اگر گرفتار بمب‌های خبری نمی‌شدیم، شاید با تکیه بر یک محیط ذهنی سالم‌تر از خود می‌پرسیدیم: " هاشمی می‌تواند ابزار مناسبی باشد؟" آنگاه به احتمال زیاد حرکت ما حساب‌شده تر می‌بود. اکنون هم همکن است همان «جارزن‌ها» به شیوه‌ای ماهرانه و غیر مستقیم به دنبال جلب آبرو و اعتماد باشند. مثلا اتفاقات یا محافلی ایجاد کنند که در ظاهر همراه با مردم هستند تا بعد‌ها با پیوستن تدریجی هاشمی به آن محافل، زمینه برای اقدام در فرصت بعدی فراهم شود. هرکسی در این میان به سود خودش بازی می‌کند. سیاست‌مدارها منافع شخصی و جناحی سیاسی دارند. اما مردم منافع اجتماعی را می‌طلبند. مردم باید هوشیار باشند که هرگز از منافع خود کوتاه نیایند. نباید هدف‌ها قربانی ابزارهایی شوند که ممکن است یک دام سیاسی ماهرانه باشند.

درنهایت باید بگویم این تحلیل ساده تنها یک مثال قابل فهم بود که بتوانم منظورم را از پرداختن به خطر بمب‌های رسانه‌ای بیان کنم و اصراری بر درست بودنش نیست. این بمب‌های رسانه‌ای همه‌جا هستند و سرمایه‌دارها و سیاستمداران آنها را همه روزه در همه جای جهان ایجاد می‌کنند و در کنارشان به منافع خود می‌رسند. اما مملکت ما در شرایط حساسی قرار دارد. ما در جایی نیستیم که اینگونه بازی بخوریم. الان نه! الان وقت این بازی خوردن‌ها نیست. یادمان باشد که هرگز نمی‌توانیم از سیاستمدارها توقع داشته باشیم که ما را بازی ندهند بلکه تنها این ما هستیم که نباید بازی بخوریم.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

شاهزاده، اعلیحضرت، والاحضرت، شاهدخت، والاگهر، والا مقام و.... یعنی چی ؟

شاهزاده یعنی چی؟ این کلمه در مقابل گدازاده می آید؟ آیا کودکان از نخستین روز تولد خود با چنین تفاوت های چشمگیری پا به این دنیا میگذارند؟ آیا شاهزاده 4 تا چشم و 6 تا گوش اضافه تر از بقیه ی نوزادان دارد؟ ریشه ی این فقر فرهنگی که همیشه مردم ما با هر اسمی کسی رو بالاتر از خود می بینند و رعیتی و غلامی و نوکری و حلقه به گوشی اورا میکنند و از همه بدتر به این کار افتخار میکنند، در کجاست؟ از شاهزاده رضا پهلوی شروع میکنم. خب شاهزاده بودن ایشان چه معنایی می دهد ؟ جز استفاده از ثروت به یغما برده توسط خاندان پهلوی و رفاه کامل خود و همسر و دخترانش؟ پدر بزرگ او و پدرش خدمات بسیار و همچنین اشتباهات بسیاری در حق این مرز و بوم کردند که توضیح و شرح آن در این مقاله نمی گنجد. روی صحبت من الان با کسانیست که از ایشان بعنوان والاحضرت و اعلیحضرت یاد می کنند. این خاصیت بندگی و رعیت بودن و احساس حقارت در برابر یک انسان ریشه در تاریخ 508 سال موالی بودن زیر دست اعراب و سیصد سال بندگی و چاکری و آدم فروشی زیر دست مغولان دارد. شاید 800 سال بندگی و چاکری از ما انسانهای ضعیف و راضی و لال و تسلیمی ساخته که فقط طوطی وار تکرار کنیم. اسارت و بندگی و استثمار شدن را با رضا و رغبت بپذیریم و هرگز فکر نکنیم شاهزاده با گدازاده در قرن بیست و یکم چه تفاوتی دارد. البته در ایران امروز کلمه ی شاهزاده جای خود را به آقا زاده داده اما نفس عمل هیچ فرقی نکرده است. هنوز هم گدازاده ها همچنان گدازاده هستند. کمی بیندیشیم!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

آیا می دانستید شاه عباس صفوی گروهی به نام «چیگیین‌ها» داشت که مخالفان را زنده زنده می خوردند؟

«چیگیین» به معنی خام‌خوار است. یعنی کسی که گوشت خام می‌خورد. شاه عباس صفوی در دربارش گروهی تحت عنوان چیگیین‌ها داشت که مخالفان شاه را در قالب یک اقدام مذهبی-حکومتی، زنده زنده می‌خوردند! البته شاه اسماعیل پیشتر یک مجوز مذهبی از صوفیان دریافت کرده بود.

در کتاب روضه‌الصفویه آمده است که: " شاه اسماعیل اول پس از آنکه بر شیبک خان ازبک غلبه کرد و او را کشت و به صوفیان گفت هر که سر مرا دوست دارد از گوشت این دشمن بخورد. خواجه محمود ساغرچی که در آن معرکه حاضر بوده گفته است که پس از فرمان شاه ازدحام صوفیان برای خوردن جسد شیبک خان به جایی رسید که جمعی تیغ کشیدند و به جان یکدیگر افتادند و آن مرده ی به خاک و خون آغشته را مانند لاشه خواران از دست یکدیگر می ربودند و می خوردند."

صوفیان درباری دوران صفویه، اولین نسل شارعین حکومتی بودند. کسروی در کتاب «بهایی‌گری، صوفی‌گری، شیعی‌گری» در باره آنها می‌گوید: آنها مرجع مشروعیت پادشاهی شدند که اصل و نسب شاهنشاهی که آن زمان شاهان برای شاه شدن نیاز داشتند را نداشت (نقل به مضمون). این شارعین می‌توانستند با در دست داشتن بهانه مذهب و تکیه بر ترفند حمایت از حکومتی که مورد تایید خدا بوده و در راه خشنودی‌اش گام بر می‌دارد، مجوز هر عمل شنیعی را صادر کنند. به این ترتیب آن‌ها برای از سر راه برداشته شدن مخالفان شاهان بی اصل و نسب و خون‌ریز صفوی ابزار مناسبی بودند. از سوی دیگر شاه هم با فراهم کردن حاشیه امنیت و امکانات رفاهی، زندگی راحت و مجلل آنها را تامین می‌کرد. این یک اتحاد شوم بین شارعین و شاهان بود تا دست در دست هم از کاسه سر ملت خون بنوشند!

باز در کتاب روضه الصفویه آمده است که: آن فرقه آلت سیاست و غضب حکومت بودند که گناهکاران واجب التعذیر را از یکدیگر می ربودند و انف ( بینی) و اذن ( گوش) ایشان را به دندان قطع نموده و بلع می فرمودند و همچنین بقیه ی اعضای بدن ایشان را به دندان افصال داده و می خوردند . ( زندگانی شاه عباس اول تالیف نصرالله فلسفی ، جلد دوم ، صفحهء 25).

صفوی‌ها با تکیه بر مذهب، جنایات زیادی مرتکب شدند. از همان آغاز برای اجبار مردم ایران به تغییر مذهب‌شان به شیعه، هزاران زن و مرد نگون‌بخت را کشتند.